دیوید ای هولینگر ٭
ترجمه زهیر باقری نوعپرست
یکی از اندک کتابهایی که انتظار میرود اغلب فارغ التحصیلان دانشگاه حداقل اسمش را شنیده باشند، «ساختار انقلابهای علمی» نوشته توماس کوهن است. این کتاب که برای اولین بار در سال 1962، هنگامی که نویسندهاش استاد تاریخی چهل ساله، در دانشگاه برکلی بود، چاپ شد امروزه به بیش از 24 زبان ترجمه شده و در مقالات و کتابهای بیشماری به آن ارجاع داده شده است؛ متونی که تقریباً در تمام رشتههای علوم طبیعی و انسانی منتشر شدهاند. با این وجود، «ساختار انقلابهای علمی» برای مخاطب فیلسوف نوشته شده است، نه عموم مردم وکتابی آکادمیک است. تعداد زیادی از کتابهای همه فهمتر در مورد علم و تاریخ آن، اندکی پس از آنکه انتشار یافتهاند، به فراموشی سپرده شدهاند. چرا این رساله در مورد رشد علمی تبدیل به یکی از تأثیرگذارترین کتابهای آکادمیک در قرن بیستم شده است؟ هنگامی که این واقعیت را در نظر بگیریم که بسیاری از مدافعان این کتاب -حتی اگر منتقدان آن را به حساب نیاوریم- قبول دارند که بسیاری از استدلالهای آن معیوب است، این سؤال اهمیت بیشتری هم مییابد.
یکی از افرادی که فکر میکند اطلاع کامل در مورد ماجرای کوهن دارد، جامعهشناسی به نام «استیو فولر» است که تحصیلات فلسفیای نیز در دانشگاه وارویک انگلستان داشته است. فولر در کتابش «توماس کوهن: تاریخی فلسفی برای زمانه ما» میگوید اغلب افرادی که کوهن را جدی میگیرند خیلی باهوش نیستند: کتاب کوهن چنان مبهم است که مانند یکی از لکههای مرکب در تست رورشاخ است؛ مردم هر طوری که دوست دارند به آن نگاه میکنند. این برای مدتهای طولانی، پاسخ معیار برای پرسش دلیل اقبال عمومی به کوهن بوده است. بر اساس این روایت، کوهن از نظر آکادمیک فرد سبک وزنی بوده و تأثیر او نشانی از زمانه به ظاهر افتضاح ما است، زمانهای که در آن حتی افراد فرهیخته هم نمیتوانند تمایزی میان یک ذهن متوسط و غولی فکری قائل شوند. یکی دیگر از پاسخهای معیار این است که «ساختار انقلابهای علمی» شامل ایدههای بسیار خوب زیادی در مورد ساز و کار علم بود. از این نظر، توانایی کوهن در بررسی مواردی جالب توجه، شکافهای موجود در تحلیلش را جبران میکند و این امکان را برای افرادی فراهم ساخته تا از کتابش بهره زیادی ببرند.
هر دو پاسخ با این درک پایهای شروع میکنند که کوهن چگونه دیدگاههای موروثی در مورد علم را به چالش کشید. پیش از کوهن، اغلب افراد پیشرفت علمی را مجموعهای از اکتشافهای قهرمانانه فردی میدیدند که به انباشته شدن دانش جدید بر دانشهای قدیمیتر منجر میشد و در نهایت طبیعت آن را تضمین میکرد.
کوهن استدلال کرد که بازیگران اصلی رشد علمی اجتماعاتی از دانشمندان هستند که سازماندهی مستحکمی دارند و نه ذهنهای منفرد، و این اجتماعات به دو طریق مشخص این رشد را ممکن ساختند. در «علم نرمال» پژوهشگران کار فنی را با استفاده از یک «پارادیم» محدود کردند؛ دیدگاهی در یک رشته علمی که به عنوان مجموعه پیشبینیهایی برای آنچه محققان در پی آن بودند عمل میکرد. هنگامی که این پژوهشگران موارد زیادی را مشاهده کردند که در آن پارادیم نمیگنجید، اجتماع دانشمندان وارد دوره «علم انقلابی» میشد. در این حالت، اجتماع در رابطه با کاربرد پارادایمهای جایگزین وارد بحث شده و در نهایت یکی که طیف گستردهتری از پدیدههای مرتبط را توضیح داده و امید به راهنمایی کردن دوره بعدی علم عادی از آن میرود، انتخاب میشود.
کوهن در ادامه پیشنهاد میکند که بهتر است به رشد علمی به صورت پیشرفت به سوی هدفی معین که طبیعت آن را تعیین کرده است نگاه نشود، بلکه بهتر است به آن به عنوان پیشرفت دانش موجود به سوی پاسخهای معینتر به سؤالاتی که دانشمندان راجع به طبیعت مطرح میکنند، نگاه کرد. از آنجا که سؤالات خودشان اغلب تغییر میکنند، پیشرفت علم هم ناپیوسته است.
اما اغلب فیلسوفان و تاریخدانان بسرعت به این نتیجه رسیدند که مفهومی که کوهن با آن مشهور شده به طرز طاقت فرسایی مبهم است. آنان به طور کلی بر سر این امر هم توافق داشتند که حفظ تمایز محوری او میان علم انقلابی و عادی بسیار دشوار است. علاوه بر این، حتی برخی از بزرگترین انقلابها در زیستشناسی و فیزیک را بسختی میتوان در این الگو جای داد. بسیاری از متفکرانی که کوهن توانسته بود آنها را متقاعد کند که تاریخی بودن حقیقت علمی محتمل است، تصدیق میکردند رویکرد او بحث «نسبیگرایی» را به راهانداخت ولی بیش از حد مبهم است و به جز در حالتی مکاشفهای نمیتواند افراد را هدایت کند.
فولر، کوهن و خوانندگان موافقش را به حد اعلی رد میکند. کوهن که در سال 1996 به عنوان استاد دانشگاه ام آی تی درگذشت، در روایت فولر چون فردی ساده لوح جلوه مییابد. فولر، آشکارا او را با شخصیت «شانس» در فیلم «آنجا بودن» – با بازی پیتر سلرز- که بر اساس رمان جرزی کوزینسکی ساخته شده مقایسه میکند. «شانس» خود را در مکالمهای مییابد که از آن کامل سر در نمیآورد. او چیزهایی میگوید که دیگران به این دلیل که فکر میکنند او فرد دیگری است آنها را به عنوان سخنانی عمیق تفسیر میکنند. فولر اعلام میکند که رابطه کوهن با مخاطبش «کمدی مشابه اشتباهات» است. کوهن به اصطلاح کوتولهای بوده که روی شانههای غولی نشسته بوده است: «کوتوله ممکن است مانند کله بلندقدترین غول به نظر برسد.»
فولر تحلیلی بالقوه بحثبرانگیز از ماتریکس سیاسی محبوبیت کوهن فراهم میآورد. اما به شکل غیرمقبولی شهرت کوهن را به روابط شخصی او نسبت میدهد؛ گویی برای خوانندگان مهم بوده است که کوهن شاگرد محبوب یکی از رؤسای سابق دانشگاه هاروارد، جیمز بیکونانت، بوده است؛ شخصی که فولر او را به عنوان مدافع «علم بزرگ» معرفی میکند که از تصویر علم به عنوان امری بسیار تخصصی و مستقل که نمیتواند در کنترل عموم باشد دفاع میکرد. فولر «ساختار انقلابهای علمی» را چون «نمونه سندی از دوران جنگ سرد» میداند و میگوید که تأثیر اصلی آن «پایین آوردن حساسیت انتقادی دانشگاه» بوده است.
«توماس کوهن: تاریخی فلسفی برای زمانه ما» تقریباً برای هر فردی، به جز پایبندترین افراد به تعصب بینرشتهای بین جامعهشناسی و فلسفه علم، غیرقابل خواندن است. پاورقیهای مفصل و جدلی بسیار زیاد حتی حوصله خواننده حرفهای را هم سر میبرند. اگر قرار بود برای استاد دانشگاهی که ناشری بزرگ را متقاعد کرده که بیشترین تعداد پاورقیهای ارجاعی به خودش را از او منتشر کند، جایزهای تخصیص داده شود فولر بهطور قطع برنده میشد.
کوهن بر قدرت پیشفرضها در کنترل مشاهدات علمی تأکید و تصریح کرد که بدون تمرکز ناشی از این پیشفرضها، پژوهشگران به دیدن پدیدههایی که توضیح آنها برای خلق دانش جدید لازم است، قادر نیستند. ذهن کاملاً «باز» نمیتواند بر جزئیات مرتبط به فعالیت علمی تمرکز کند.
آنچه این ایده را بسیار مهم ساخت این تصور رایج بود که دانشمندان، به جای آنکه مقید به پیشفرضها باشند، ذهن بازی دارند که همواره ایدههای موروثی علمی خود را مورد سؤال قرار میدهند. این تأکید کوهن در میان نظریهپردازان علم همنسل وی در حوزه علم منحصر به فرد نبود. اما کوهن نکات را به طور جذاب با مثالهای عینی و زبانی جامعهشناختی- روانشناختی پرورش داد که برای طیف گستردهای از خوانندگان این امکان را فراهم آورد که کاربرد پیشفرضهایی را که پیشتر مورد سؤال قرار نگرفته بود، درک کنند. کار مهم دیگر او این بود که رفتار اجتماعات دانشگاهی را با نظریات قابل درک برای عامه در مورد ساز و کار دیگر اجتماعات انسانی مقایسه کرده و در عین حال شرحی راجع به تمایز پیشرفتهترین علوم طبیعی از نظر فنی ارائه داد.
او از واژگانی برای علم استفاده کرد که به طور عادی برای توصیف بازیگران سیاسی، مورد استفاده قرار میگرفت.
اما در حالی که کوهن دروازه حوزه علم را بر تحلیل سیاسی گشود، وی استدلال کرد که نشانه مشخص یک اجتماع علمی حقیقی درجه بالای استقلال و تسلط بر امور فکری خودشان است. او این امر غریزی را که علم «واقعاً متفاوت» است، تأیید کرد. اما او هم چنین نشان داد که دانشمندان در حوزه کاری خودشان بسیار مشابه با بقیه ما انسانها عمل میکنند.
«ساختار انقلابهای علمی» قویترین دفاع برای وابستگی علم معتبر به اجتماعات متمایز علمی و از نظر تاریخی معین را اقامه کرد. کوهن نه تنها ظرفیت انتقادی دانشگاه را کاهش نداد بلکه این ظرفیتها را که قبلاً از نکتهسنجیای که او مورد استفاده قرار داد به دور بودند به سوی اجتماعات آکادمیک هدایت کرد. او از علم، بدون تنزل مرتبه آن، راززدایی کرد و با انجام این کار بدون بدنام کردن نظریهپردازان علم پیش از خود، قدمی فراتر از آنان برداشت.
٭پروفسور دیوید ای هولینگر در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، استاد تاریخ است. آخرین کتاب او «علم، یهودیان و فرهنگ سکولار» نام دارد.