حرف اصلی لاتور این است که حقایق علمی و فناوری های به کار گرفته شده پس از سربلند بیرون آمدن از یک سری آزمایش ها و مناقشات توسط عالمان دیگر، مراجع قدرت، و عموم جامعه با گذشت زمان به “جعبه های سیاه” ی تبدیل می شوند که دیگر کسی در مورد اینکه آنها از کجا آمده اند و بودنشان چه ضرورتی دارد و اصلا چرا درست بودنشان باید انقدر طبیعی و بدیهی به نظر برسد شک و سوال نمی کند. آنها صرفا “هستند،” فارغ از افراد، ابزار، زمان ها، و مکان های خاصی که آنها را به وجود آورده اند.
لاتور پیشنهاد نمی کند که انسان شناسان چون دون کیشوت های تنها، ساده لوح، و قهرمان به قلب حقایق علمی پذیرفته شده و فناوری های روز بتازند به قصد اینکه دست های پنهانی قدرت را در آنها رو کنند یا صحت آنها را از نظر علمی زیر سوال ببرند یا نوعی بازگشت به خلوص پیش-علمی یا پیش-فناوری را تبلیغ کنند یا مسائلی از این قبیل. اولا، انسان شناسان عموما ابزارلازم برای زیر سوال بردن حقایق علمی یا جلوه های فناوری خاص را ندارند؛ اکثر ادعاهای دانشمندان در سطوح بالا فقط توسط امثال خود آنها فهمیده می شوند و امثال خود آنها هم هستند که این امکان را دارند که صحت یا ثغم این ادعاها را محک بزنند. به علاوه، اصلا وظیفه انسان شناس مبارزه ای از این سنخ نیست.
بلکه لاتور می گوید انسان شناسان باید از فرصت هایی که در آنها در یکی از این جعبه های سیاه باز می شود (موقعیت های بحران اجتماعی، اقتصادی، نظری، ….) استفاده کنند که با مطالعه مناقشات و منازعات درگرفته مسیر برعکس را از جعبه محکم بسته سرد به دنیای پرآشوب بی در و پیکر گرم قبل از جعبه طی کنند و در واقع از این باز شدن جعبه برای بررسی آناتومی آن حقیقت علمی و ساز و کارهای دخیل در به وجود آمدنش استفاده کنند. به نوعی به نظر می رسد تصویر لاتور ازانسان شناسان علم و فناوری تصویر تحلیل گرانی ست که به محض بروز فاجعه سقوط هواپیما خود را به محل حادثه می رسانند تا شاهد بازشدن جعبه سیاه باشند و جزئیات حادثه و دلایل بروز آن را تحلیل کنند. آگاهی از این ماهیت حقایق به عنوان جعبه های سیاهی که تشکیل شدنشان حاصل روند های تاریخی و اجتماعی خاص است و به همین ترتیب روزی هم ممکن است به دلیل موقعیت های تاریخی و اجتماعی خاص درشان باز شود و کالبد شکافی شوند در واقع ما را به یک باور در مورد ماهیت حقایق به طور کلی می رساند که گرچه نباید و نمی تواند باعث شود دائما به قلب حقایق پذیرفته شده خودمان و هم نوعانمان بتازیم، می تواند و باید باعث شود به یاد داشته باشیم که هر جعبه سیاهی یک روز باز بوده، یک روز بسته شده، و یک روز هم ممکن است دوباره باز شود. یعنی همه چیز از پرسش شروع شده و هر پاسخی قابل تبدیل به پرسمان است.
با این اصل، لاتور سعی می کند ساز و کارهایی را که منجر به تشکیل جعبه های سیاه می شوند کالبد شکافی کند. یکی از عملیات او در این راه “کالبد شکافی متن”است. در اینجا لاتور چند متن علمی در زمینه علوم پایه را “تشریح می کند.” از جمله نتایجی که او می گیرد این است که ارجاعات در متون علمی نقش وصل کردن ادعای نویسنده به ادعاهای پذیرفته شده و مدعیان بزرگ و مشهور و معتبر را دارند به طوری که کسی نمی تواند ادعای نویسنده را رد کند مگر اینکه به متون و نظریاتی که به آنها ارجاع داده شده هم مسلط باشد و بتواند بسنجد که آیا ربط های برقرار شده منطقی هستند و آیا نویسنده مطالبی را که به آنها ارجاع داده درست فهمیده یا خیر. این ارجاعات که خود ارجاعاتی دارند که خود ارجاعاتی دارند که خود… در واقع شبکه ای را تشکیل می دهند، تبارنامه ای را تشکیل می دهند که نشان می دهد هر ادعا نه به طور منفرد که بر اساس جایگاهش در مجموعه ای از روابط معنی می دهد، که بهترین سند برای ماهیت اجتماعی ادعاهای علمی ست. نتیجه دیگر این است که هر چه افراد بیشتر و مراجع مهم تری قانع شوند که ادعای فرد درست است، آن ادعا به تبدیل شدن به یک حقیقت نزدیک تر می شود. بنابراین، حقایق علمی نه در لحظه کشف یا اعلامشان توسط فرد که در روند پذیرفته شدنشان توسط اجتماع زاده می شوند، سندی دیگر برای اجتماعی بودن ماهیت حقایق علمی. اگر کسی حرف نیوتن را باور نکرده بود و این ادعا از بوته منازعات و مناقشات سربلند بیرون نیامده بود، امروز کشف جاذبه زمین توسط نیوتن یک حقیقت محسوب نمی شد، حقیقتی که انقدر پذیرفته شده است که برای اعتبار آن لازم نیست به جایی ارجاع بدهیم و اگر کسی ادعای ما را زیر سوال ببرد، کم دانشی خودش زیر سوال می رود. دانشمندی که امروز به یک کشف علمی یا اختراع فناوری می رسد باید ادعای خود را وارد همان شبکه منازعه یا حوزه قدرت کند تا ادعای او بتواند به یک حقیقت تبدیل شود: اول یک مجله معتبر باید مقاله او را چاپ کند، بعد یک دانشمند معروف باید از او یا کارش تعریف کند، بعد یک ارگان دولتی باید بودجه عظیمی در اختیارش بگذارد، بعد یک شرکت عظیم باید امتیاز کشف یا اختراع او را بخرد، بعد داستان او باید در کتب درسی بیاید، و قس علی هذه.
با کالبد شناسی از این نوع، لاتور نشان می دهد که مشروعیت علمی از طریق وفاق جمعی حاصل می شود نه ادعای فردی، و این خود امر علمی را به امری اجتماعی بدل می کند. اجتماعی از این رو که حقایق در جهانی مجزا و فارغ از یک اجتماع و یک سری آداب و آیین ها تولید نمی شوند. درست همانطور که هر خط خطی کودکانه یا سرسری لزوما یک نقاشی چند میلیون دلاری پست مدرن نمی شود که در معروف ترین موزه های دنیا هر روز هزاران بازدید کننده داشته باشد و دهها رساله دکترا و کتاب راجع به آن نوشته شود؛ فقط آن خط خطی به ظاهر کودکانه یا سرسری مسیر مذکور را طی می کند که توسط جمعی “کارشناس” یک اثر هنری استثنایی تشخیص داده شود. یعنی تبدیل هر نقاشی به چنان اثری زاییده ذوق و نبوغ یک فرد به علاوه کارشناسی (سرمایه علمی) یک گروه است، و در بسیاری موارد علاوه بر آن وجود شبکه ای از افراد یا گروه هایی با سرمایه اقتصادی، اجتماعی، معنوی، سیاسی، یا غیره هم برای تحقق این امر موثر است. یک حقیقت علمی، چون یک اثر هنری برجسته، فقط تا جایی زاییده فرد است و اگر از آنجا به بعد وارد یک شبکه اجتماعی نشود، همانجا می میرد، همانند قطاری که در آزمایشگاه یا آتلیه ساخته شده ولی بدون ریل هایی در اجتماع نمی تواند از چاردیواری آزمایشگاه و آتلیه فراتر رود. اینکه یک اثر هنری یا حقیقت علمی چقدر می تواند پیش برود بستگی به بزرگی و بلندی شبکه اجتماعی اش دارد. در تحلیل لاتور، موفقیت پاستور در این بود که توانست کشف خود را در شاهراه مسائل روز اجتماع قرار بدهد، به طوری که همه، از سیاست گزاران تا عامه مردم، می توانستند فایده کشف او را برای زندگی روزمره ببینند (واکسن) و این یعنی او موفق شد شبکه اجتماعی عظیمی برای کشف خود درست کند، درست همانطور که یک کالای تازه وقتی موفق است که با “تولید احساس نیاز” بازاری برای خود تعریف کند. موفقیت با تولید کالا شروع نمی شود، با تولید شبکه ای اجتماعی از خریداران کالا (بازار) شروع می شود.
دقت داشته باشد که اجتماعی بودن علم از نظر لاتور منحصر به نقاط شروع و پایان تولید علم نمی شود (یعنی اینکه بالاخره دانشمندان هم اعضای اجتماع هستند و ویژگی های ملی، اقتصادی، جنسیتی، اعتقادی، سیاسی، شخصیتی، و غیره آنها بر کارشان اثر می گذارد، یا اینکه حاصل پژوهش های علمی و فناوری بر اجتماع اثر می گذارد…)، بلکه خود روند تولید علم را شامل می شود. یعنی حتی اگر هیچکدام از ویژگی های دانشمند در کار او اثر قابل توجهی نگذاشته باشند یا کشف وی هیچ تاثیر قابل توجهی بر زندگی روزمره عموم اجتماع نگذارد، خود ماهیت حقیقت علمی بر پایه وفاق جمعی ست و مشروعیت آن تنها از طریق امر اجتماعی (ساز و کار های معمول در میان خود دانشمندان) میسر می شود. یعنی “حوزه” (به مفهوم بوردیویی) فقط اجتماع بزرگتر نیست که دانشمندان از آن می آیند و نتایج کارشان به آن می رود؛ خود زمینه تولید علم (در آزمایشگاه، در مجلات علمی، و …) یک “حوزه” به آن مفهوم است، یعنی میدان رقابت بر سر سرمایه بر مبنای سلسله مراتب قدرت. این تفکیک بسیار مهمی ست.
با زیر سوال بردن علم مدرن به عنوان جهانی مجزا (بوردیو) که منطقی جز منطق بازار یا هر امر اجتماعی دیگر دارد، لاتور به ذعم خود غرب را خلع سلاح می کند و نشان می دهد که اینطور نبوده که با شروع “مدرنیته” انسان واقعا به منطق جدیدی رسیده باشد. علم مدرن خود زاییده دنیای گرم و پر آشوب و بی در و پیکری ست که غالبا به دنیای غیر مدرن و غیر علمی اطلاق می شود و فقط در اثر یک سری روندهای اجتماعی ست که در جعبه های سیاه محکم سرد منظم بسته بندی می شود و جدا از آن بستر پر منازعه و پر مناقشه قرار می گیرد. طبیعت حقیقت یک ذات و ماهیت فرااجتماعی نیست، یک وفاق اجتماعی است؛ پس “امر طبیعی” و “امر اجتماعی” هیچوقت آنقدر که منطق مدرن دوست دارد بگوید از هم جدا و قابل تفکیک نیستند. با این تعبیر، “ما {منظور انسان غربی} هیچوقت مدرن نبوده ایم” (عنوان یکی از آثار مهم لاتور که در اینجا به آن نمی پردازیم).
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم خرداد 1388ساعت 0:46 توسط نفیسی | نظر بدهید
درسنامه پنجم: مایکل فیشر به سوی “انسان شناسی نوترکیب علم و فناوری”
“تاسیسات علمی-فناوری و اشکال نوظهور زندگی در حال تکوین: یک نظر”
کشفیات و اختراعات علمی-فناوری و روی آوردن کشورها و افراد بیشتر و متفاوت به این رشته ها قطعا چیدمان و اشکال زندگی های ما، “فلات های اخلاقی،” و درگیری های سیاسی-مدنی ما را در این قرن جدید تغییر می دهند و هنجارها، آداب عمل، قوانین، و بازارهای جدیدی برای شکل دادن به این “بازی” به رقابت می پردازند.
در این میان، انسان شناسی می تواند فرهنگ های مختلف حرفه ای، حقوقی، علمی، و همچنین ملی، جنسیتی، دینی، نسلی، و غیره را در ارتباط با هم قرار دهد و بر خلاف جریان های همانندسازی جهانی شدن، به روشن شدن تفاوت های منابع، علایق، قدرت، دسترسی، نیازها، نگرانی ها، و نقطه نظر های فلسفی کمک کند . چیزهای تازه ای امروز به عنوان کالا شناخته می شوند که قبلا نبودند مثلا یک نوع سلول یا ترتیب کروموزومی، ابزار تازه ای وارد بازار شده اند مثلا ماشین های سنجش ترتیب دی. ان. ای یا سیستم های تجربی، بازارهای تازه ای هم برای تبادل کالا و تبلیغات رسانه ای برای آن درست شده اند مثلا صدور گواهینامه مالکیت فکری. با این کالاها، ابزار، و بازارهای تازه مفهوم تولید و مصرف در روزگار ما دستخوش تغییر شده و همراه با آن روابط و ذهنیت های ما، و همراه با آن هم ساختارهای سیاسی و موسسات اجتماعی ما، و دیگر به راحتی گذشته معلوم نیست چه کسانی می توانند راجع به چه کسانی نظر بدهند و چه کسانی هیچوقت در موضع نظر دادن قرار نمی گیرند. قواعد بازی عوض شده اند (همانطور که بوردیو گفت تعلق به یک فرهنگ یعنی دانستن قواعد بازی به صورت ناخودآگاه)، و انسان شناسی دقیقا می تواند بر همین تغییرات تمرکز کند و همچنین کمک کند به ایجاد نهادهایی در جامعه مدنی که آنها نیز مانند خود جامعه و خود تعریف ما از زندگی مرتب در حال تکوین هستند تا جوامع بتوانند مطابق با شرایط جدید تصمیم های اخلاقی جدید بگیرند و در این روند اخلاقیات را از نو تعریف کنند.
انسان شناسان ناگزیرند که وارد چرخه های برسازی در حال جریان شوند، چرخه هایی که در آنها معناهای مختلف مرتب یکدیگر را قطع می کنند، جای هم را می گیرند، و مسیر هم را تغییر می دهند. کشفیات علمی دامنه لغات و نوع نگاه ما را تحت تاثیر قرار می دهند: همراه با داروین ما با مفهوم سیر تکاملی آشنا شدیم و با مندل ذهن ما به طبقه بندی خو گرفت. مطالعه کشفیات و روش های علمی که به تغییر نظام باوری یک جامعه انجامیدند و استعاره های تازه ای برای درک هستی به ما دادند و جهانبینی ما را دستخوش تغییر کردند، در واقع مطالعه روند مدرنیزاسیون است و حرف انسان شناسی همیشه این است که مدرن بودن یک واقعیت واحد و مجرد نیست، بلکه چندگانه است و در هر محلی ممکن است تعریف و جلوه ای داشته باشد. مانند مدرنیته؛ علم و فناوری هم یک حالت واحد ندارند، آنها چیدمان های مختلف دارند و پر از تنوع هستند، مثل هر فرهنگ و جامعه انسانی، نه کاملا خوبند، نه کاملا بد، و می توانند یک گستره عمومی باشد پر از بحث و گفتگو، مثل آن “گستره عمومی” (public sphere) که هابرماس بحثش را می کرد (با قهوه خانه های قرن هیجده در اروپا).
“فرهنگ و تحلیل فرهنگی به مثابه نظامهای تجربی”
مفهوم “نظامهای تجربی” از هانس-یورگ راینبرگر (Hans Jörg Rheinberger) گرفته شده است:
وی در سال ۱۹۹۷ از روش های آزمایشگاهی دانشمندان علوم طبیعی به عنوان ابزارهای معرفت شناختی یاد کرد که در عین نظام مند بودن مولد پدیده های پیش بینی نشده و نظام شکن هستند (Towards a History of Epistemic Things)
در این مقاله، فیشر ادعا می کند که چیزی به اسم فرهنگ به عنوان یک “متغیر” وجود ندارد و همه آنچه ما می کنیم فرهنگی ست. فرهنگ، حوزه ای ست که معنا در آن آفریده می شود، و معمولا هم در شکاف های بین قوانین تبیین شده و سکوت های بین آنچه به زبان می آید و نه از طریق خواست مستقیم افراد است که فرهنگ خود را نشان می دهد. فرهنگ پر است ازسطوح مختلف دسترسی به قدرت، نیازها، تمایلات، منافع، و از این نظر در واقع خود یک نوع نظام تجربی ست که زاییده و مولد عناصر متناقض و پیش بینی نشده است. فیشر استدلال می کند که تحلیل فرهنگی هم در روزگار ما باید به مثابه یک نظام تجربی عمل کند که در عین نظام مند بودن از نظام شکنی نهراسد، با روایت هایی که انتهای مشخصی ندارند راحت باشد، نخواهد یک کل بدون درز به وجود آورد، و همیشه جایی برای عناصر پیش بینی نشده بگذارد. البته فیشر اذعان دارد که انسان شناسی همیشه کارش توجه به جزئیاتی بوده که نظریه های کلی را نقض می کرده اند و همیشه با بیان داستانهایی از زندگی های افراد خاص در زمان ها و مکان های خاص به نوعی چندگانگی حقیقت و روایت های حقیقت ماهیتا متعهد بوده و حالا فقط باید به این ماهیت خود آگاه و وفادار باشد….
“چهار پیشینه برای یک انسان شناسی نوترکیب علم و فناوری”
فیشر مفهوم نوترکیبی را از “دی.ان.ای .نوترکیب (Recombinant DNA)” گرفته است که حاصل کلون کردن ژنها برای تولید ژن هایی با قابلیت های ویژه است. وی معتقد است انسان شناسی علم نیز باید با علوم و فناوری هایی که مطالعه شان می کند به نوعی ترکیب شود تا پیوند معنی داری بین حوزه علمی و حوزه مدنی ایجاد شود و نتیجه اش ایجاد موسسات علمی، سیاست های علمی، رفتارهای علمی و …باشد که انسانی تر، اخلاقی تر، و مسئولانه ترند. منظو.ر او از “ترکیب شدن” این است که انسان شناسی دیگر نمی تواند بیرون از جهانی که مطالعه می کند بایستد و صرفا آن را توصیف کند یا به آن انتقاداتی وارد کند، بیلکه باید وارد گود شود و با “همکاری و مشارکت” کسانی که مطالعه شان می کند به شناخت های تازه برسد، تازه هم برای آنها و هم برای انسان شناسان.
بر عکس نقد علم مدرن در اوائل قرن بیستم میلادی (پیشینه اول: سالهای ۱۹۳۰و نزاع های بین مارتین هایدگر و “مکتب فرانکفورت” بر سر عقلانیت مدرن) یا حتی اواسط آن (پیشینه دوم: انقلاب های مدنی سالهای ۱۹۶۰ و ظهور پساساختارگرایان معروفی چون دلوز، دریدا، …) که در آن علم و فناوری به نحوی مایه کمرنگ شدن فضاهای عمومی و منزوی شدن بشر دانسته می شد، انسان شناسی علم امروز علم و فناوری را بخشی از جامعه و فضای عمومی می داند. حرف انسان شناسی علم امروزاین است که ما نمی توانیم به گذشته برگردیم (از آن نوستالژی گذشته ها که آهنگ زندگی آرام بود و انسانها حضورا و شخصا با هم ارتباط می گرفتند در انسان شناسی علم خبری نیست)، ولی باید زمان حال را درک کنیم، یعنی بفهمیم که اخلاقیات در روزگار ما به چه صورتهایی تعریف می شود، آزادی به چه معناست، مالکیت به چه معناست، سرمایه به چه معناست، امنیت به چه معناست، سلامت به چه معناست، گستره عمومی به چه معناست، و اینکه امروز یک نوع سلول، مولکول، یا ترتیب کروموزومی می تواند به عنوان یک کالای بیلیون دلاری وارد بازارهای جهانی شود راجع به ما و روزگار ما چه می گوید. امروز شترمرغ ها از صورت حیواناتی خیال انگیز که دشت های باز آفریقا و استرالیا را در می نوردند به غذای ما در بسیاری نقاط تبدیل شده اند و به این دلیل تمیزی و سلامتشان مثل تمیزی گاو و گوسفند و مرغ هایمان برایمان مهم شده است (ما حتی به جنون گاوها و آنفولانزای مرغ ها هم اهمیت می دهیم). امروز خانمهای باردار حتی اگر سابقه یا شرایط ویژه ای هم نداشته باشند غالبا به صورت خود به خود برای زایمان در بیمارستان بستری می شوند و تحت “درمان” (دارو، سرم، استراحت، بیهوشی، عمل جراحی، دوران نقاهت…) قرار می گیرند. امروز مصرف دارو بدون داشتن بیماری خاصی چیز عجیبی به نظر نمی رسد و خیلی از ما از مصرف داروهای گیاهی یا صنعتی که قرار است کلسترول ما را از این که هست پایین تر بیاورند یا آن را پایین نگاه دارند، یا جلوی بروز بیماری های قلبی را بگیرند (شبی یک آسپرین بچه)، استقبال می کنیم. پی همه اینها، صنایع و نهادهای جدیدی پا به عرصه وجود گذاشته اند، قوانین جدیدی تصویب شده اند، بازارهای جدیدی تعریف شده اند، برخی از عادات و روش ها گرچه متعلق به خیلی سال پیش هم نیستند به فراموشی سپرده شده اند، و گفتمان سلامت، یا رژیم، یا طبیعت، یا زنده بودن، و اولویت های ما، و در نتیجه جهانبینی ما دستخوش تغییراتی شده است. بنابراین، مفاهیمی چون زیست-قدرت (biopower)، زیست-سرمایه (biocapital)، و مسائل زیست-سیاسی (biopolitical) و زیست-اجتماعی (biosocial) تنها اختراعات مغلق پست مدرنیست ها نیستند، بلکه واقعیات زندگی انسانی هستند و به این ترتیب انسان شناسی نمی تواند نسبت به آنها بی تفاوت باشد. هدف و هنر انسان شناسی علم، ناگزیر، ساختارشکنی بخش مهمی از جهانبینی روزگار ماست.
هدف و هنرانسان شناسی علم نوترکیب این نیست که ادعا کند مثلا جاذبه زمین حقیقت ندارد و فقط زاییده یک نوع نگاه وعادت و تربیت فرهنگی ست، یا اینکه اساسا علم را مساله ای شخصی و سیاسی جلوه دهد که هیچ برتری خاصی بر “عقاید و نظریات” دیگر ندارد. هدف و هنر انسان شناسی علم نوترکیب حتی این نیست که مانند بسیاری از آثار علوم اجتماعی سالهای ۱۹۸۰ (پیشینه سوم) دانشمندان علوم زیستی و پایه را رسوا کند و ثابت کند که خودشان و تحقیقاتشان و نتایجشان همه تنها از حقانیتی ساختگی و در جهت اهداف استعماری غرب برخوردارند. چرا انسان شناسی علم باید برای خود از میان عالمان دشمن تراشی کند و با تاکید بر احساسات و تردیدها و اختلافات دانشمندان در آنها حالت دفاعی ایجاد کند یا به اصطلاح “نان آنها را آجر کند”؟! بر عکس، هدف و هنر انسان شناسی علم نوترکیب این است که دانشمندان علوم پایه و زیستی را به همکاری در زمینه درک واقعیت های پیچیده، چندگانه، و غیرقابل پیش بینی دنیای امروز فراخواند و نشان دهد که کشفیات علمی و پیشرفتهای فناوری همانقدر که مساله دانشمندان و مهندسین هستند مساله جامعه شناسان و فرهنگ پژوهشان هم هستند، همانطور که مساله عموم جامعه هستند. مسائل علمی مسائل مدنی اند. زیست شناسی از مدنیت جدا نیست، بلکه عین مدنیت است. هیچ کشفی در آزمایشگاه از مسائل مربوط به ارائه آن در جامعه جدا نیست، و در نتیجه اعتبار علم هم نه فقط از روی وضعیت تولید آن در آزمایشگاه ها بلکه از روی وضعیت استقبال از آن در جامعه مدنی (چه موسساتی بودجه تحقیق را تامین کرده اند؟ چه ژورنال علمی نتایج تحقیق را به چاپ رسانده؟ محقق عضو کدام موسسه علمی ست؟ نتایج تحقیق در چه زمینه های صنعتی ممکن است به کار بیاید؟ محقق چه جوایز ملی یا بین المللی به دست آورده است؟ بازتاب آن در رسانه ها چه بوده است؟ زندگی مردم عادی در اجتماع تا چه حد ممکن است در اثر این کشف تازه متحول شود؟ و غیره) سنجیده می شود. البته این کار تا حد زیادی از سالهای ۱۹۹۰ به بعد در انسان شناسی در حال انجام بوده (پیشینه چهارم)، ولی چیزی که انسان شناسی نوترکیب باید اضافه کند جنبه های فراملی (transnational) و “جهانشهری” (cosmopolitan) چرخه های تولید و مصرف یافته ها و باورهای علمی ست، و اینکه چطور اتفاقی که در یک نقطه از جهان می افتد ربط مستقیمی به اتفاقاتی که در سایر نقاط می افتد دارد.
این درسنامه بر اساس چهار اثر از فیلسوف و انسان شناس/جامعه شناس معاصر فرانسوی، برونو لاتور (Bruno Latour)، تنظیم شده است:
دو کتاب:
Laboratory Life: The Construction of Scientific Fact, (with Steve Woolgar), Princeton University Press, 1979/1986
Science in Action: How to Follow Scientists and Engineers through Society, Harvard University Press, 1987
و دو مقاله:
“Give Me a Laboratory and I Will Raise the World,” (1983, abridged 1998), in the Science Studies Reader, edited by Mario Biagioli, Routledge, 1999
“One More Turn after the Social Turn…,” (1992, abridged 1998), in the Science Studies Reader, edited by Mario Biagioli, Routledge, 1999
منابع:
Technoscientific Infrastructures & Emergent Forms of Life: A Commentary (American Anthropologist, Issue 1, 2005)
Culture and Cultural Analysis as Experimental Systems (Cultural Anthropology, Issue 1, 2007)
Four Genealogies for a Recombinant Anthropology of Science and Technology (Cultural Anthropology, Issue 4, 2007
منبع: وبلاگ انسان شناسی علم دکتر نهال نفیسی