در نزدیک به 80سالی که از گامگذاشتن زنان به عرصههای عمومی میگذرد، دختران و زنان ایرانی توانستهاند کامیابیها و سرفرازیهای فراوانی به دست آورند. بسیاری از این پیروزیها در عرصه علم و دانش بوده، اما با وجود نیرومندترشدن دختران و زنان ایرانی در عرصههای گوناگون، آنها هنوز نتوانستهاند به مدارج بالای مدیریت کلان کشور دست پیدا کنند. بیگمان نهادهای سنتی اجتماع در این میان نقش مهمی داشتند تا با پیشگیری از قدرتیابی زنان، آنان را در نقشهای سنتیشان نگه دارند و مانع پیشرفتشان شوند. اما همه بار عقبماندگی و عدم پیشرفت زنان در عرصه مدیریت کلان کشور را نمیتوان بر دوش نهادهای سنتی اجتماع گذاشت و باید بخشی از این ناشکوفایی و ایستایی را به رکود و سکون زنان در مبارزات اجتماعی و سیاسیشان مربوط دانست. بدینترتیب به نظر میرسد بیشتر زنان پیشرو و چیره در عرصه علم و دانش، دستیابی خویش به عناوین دانشگاهی و پیشههای علمی را در قیاس با نقش اجتماعی مادران و مادربزرگان خود کافی دانسته و بدین جایگاه بسنده کردهاند. این در حالی است که دستکم نیمی از رایدهندگان در انتخابات ریاستجمهوری را زنان تشکیل داده و بهویژه در پیروزی دو دولت اصلاحات و اعتدال نقشی سرنوشتساز و سنگین داشتهاند، اما اتفاقا در کابینه همین دو دولت، هیچ ردپایی از وزارت یا استانداری زنان دیده نمیشود.
همه بار این رخداد نافرخنده را نمیتوان بر دوش مردان اجتماع گذاشت. چنین پیش چشم و ذهن مینشیند که زنان به جایگاههای کمینه و فرودست در عرصه مدیریتهای خرد و جزیی خشنود شده و از چالش و کشمکش بر سر کامیابی و سرفرازی بیشتر و بالاتر دستکشیدهاند. از این رو بر خود زنان اجتماع واجب است که در چارچوب چانهزنیهای مدنی، نقشی سترگتر و فرادستتر را در عرصه مدیریت کلان کشور بخواهند. تا هنگامی که خود زنان و دختران جوان، فرآیند نیرومندسازی خویش را جدی نگرفته و پلههای نردبان قدرت را گامبهگام نپیمایند، از مردان اجتماع نمیتوان در این راستا چشمداشتی داشت، ولو فردی آگاه و روشنبین را در جایگاه ریاستجمهوری نشانده باشند.
بسیاری از زنان در انتخابات شوراهای شهر و روستا نامزد میشوند، اما حتی از کمترین حمایت همجنسان خود نیز برخوردار نمیشوند. من خود شاهد بودهام که در عمل، بسیاری از زنان به همجنسان خود اندرز میدهند که از گام گذاشتن به چنین عرصههایی خودداری کنند و پا پس بکشند یا بهگونهای واژگون، به ریشخند و زیر پرسش بردن آنها اقدام میکنند. پدیدآمدن نهادهای مدنی زنان و دختران جوان میتواند گامی سترگ و سرنوشتساز درپیشبردن دستیابی نیمه زنانه اجتماع به مدیریت کلان و عرصه تصمیمگیریهای سرنوشتساز اجتماع باشد. همبستگی و پیوستگی زنان و دختران جوان، برای نیرومندترشدن آنها در نقشهای فراتر از همسری و مادری، شرط نخست جنبش مدنی زنان است. زنان و دختران ایرانی در کنار زنان و دختران ترکیه امروزی، پیشگامان دگرگونی اجتماع آدمیان خاورمیانه بوده و آینده گهواره تمدن را رقم زده و میزنند. از این رو زنان و دختران جوان باید عزتنفس و اعتماد به خویشتن بیشتری داشته و دستیابی به حقوق مسلم انسانی، اجتماعی و سیاسی خویش را جدیتر از گذشته دنبال کنند. مردان اجتماع ما نیز نباید این چالش و کشمکش را تهدیدی به سوی خویش ارزیابی کرده و در این راه مانعتراشی کنند، زیرا اجتماعی که مادران و همسران رشدیافتهتر و توانمندتر داشته باشد، بیگمان جامعهای فرادستتر، نیرومندتر و پیشروتر خواهد بود. از این رو بر مردان اجتماع نیز واجب است که از جنبش مدنی زنان و دختران ایرانی پشتیبانی کرده و در نیرومندی و بهروزی آنان بکوشند.
زنان و دختران ایرانی نباید دستیابی به عناوینی همچون استادی دانشگاه، عضویت در هیاتعلمی یا معاونت یا مشاورت اقماری فلان مسوول را سقف خواستههای خود ببینند. این عناوین در واقع حقوق نخستین و کف خواستهها و چشمداشتهای زنان و دختران جوان است. بسندهکردن زنان به نقشهای اجتماعی و سیاسی کمینه و فرودست، پیش از هر چیز به رشد و پیشرفت اجتماع زیان میرساند و همچنین عزتنفس و اعتماد به خویشتن زنان و دختران جوان نسلهای آینده را خدشهدار میکند.
نامزدشدن برای پستهای سیاسی و نقشهای اجتماعی حتی ناممکن و دور از دسترس، با وجود آنکه ناکامیاش از پیش مشخص باشد، میتواند دستکم فراخوانی عمومی برای جنبش مدنی زنان ایران باشد و ورود کشور به مدرنیته را در گوش مردان هنوز رشدنیافته نهادهای سنتی خاطرنشان کند.
زنان ایران و ترکیه امروز به مردان واپسگرای نهادهای سنتی خاورمیانه آشکارا ثابت کردهاند که گامگذاشتن آنها به عرصههای علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی هرگز با به دوشکشیدن تکالیف همسری و مادری آنان، منافات ندارد. کار زن فقط خانهنشینی، همسری و بارداری و پختوپز نیست، چنانکه در کار بالینی روانپزشکی و روانشناسی آشکارا دیده میشود که بسیاری از زنان مغز مردانهتری نسبت به همسران خود داشته و دارند، آنچنانکه جایگاه زن و شوهر در اینگونه خانوادهها واژگون میشود. این واقعیت درباره «نقش جنسیتی» نهتنها به گسترش پدیده روزافزون زنان پیشهدار و مردان خانهدار در سراسر گیتی انجامیده که همچنین سالهاست در عرصههایی همچون پلیس، ارتش، خلبانی، جراحی و آینه تمامنمای سینما، خود را به گونهای چشمگیر و رسا پیش چشم و ذهن نشانده است. هماکنون در نیروی هوایی کشورهای پیشتاخته جهان، شمار فراوان و چشمگیری از خلبانان جنگندههای شکاری و بمبافکن زنانی با مغز و نقش جنسیتی مردانه هستند. همچنین در حوزههای آشپزی، خیاطی و طراحی داخلی، هنری، ادبی، فرهنگی و سینمایی دهههاست که شاهد نقشآفرینی چشمگیر و کمهمتای مردان دارای مغز و نقش جنسیتی زنانه بودهایم. از اینرو از چشمانداز روانپزشکی و جنسیتشناسی، نمیتوان هیچ مردی را «مرد مطلق» یا هیچ زنی را «زن مطلق» برشمرد چرا که جایگاههای جنسیتی مغز در هر فرد دارای ویژگیهای پیکری جنس مخالف بوده که به پدیدارشدن احساسات، پندارها و کردارهایی ظریفتر یا زمختتر (آنیمایی یا آنیموسی) از جنس دیگر منجر میشود. چهبسا تقسیمبندی اجتماع به دو نیمه مردانه و زنانه در دههها و سدههای آینده بهطور کلی کنار گذاشته شود. این دگرگونی را میتوان در واژگونشدن نقش جنسیتی زنان در سینمای جهان و از جمله میهن خودمان آشکارا دید، برای نمونه نقشهایی که برخی زنان ایفاگر آن بودهاند، نمایانگر زنانی با مغز و نقش جنسیتی کمابیش مردانه بوده است. شگفت آنکه چه در سینمای جهان و چه در سینمای خودمان، دقیقا همین فیلمها مورد پذیرش چشمگیر نه فقط زنان که مردان هم بودهاند. این خود، پافشاری دیگری بر لزوم کنارگذاشتن جداسازیهای جنسیتی از نقشهای اجتماعی است.
نوشتهی بهنام اوحدی ، روانپزشک
منبع: روزنامه شرق