Close

چگونه باید از جامعه در برابر علم دفاع کرد

پل فایرابند | ترجمه شاپور اعتماد | در ایـن مـقاله قصد دارم که از جامعه و اعضای آن در برابر همهء ایدئولوژی‌ها‌، و نیز علم، دفاع کنم. همه ایدئولوژی‌ها را باید در چـشم انداز تاریخی نگاه‌ کرد. نباید آنها را‌ خیلی‌ جدی گرفت. آنها را یا باید مـانند افسانه‌های پریان خواند، افـسانه‌هایی کـه مطالب جالب زیادی دارند ولی در ضمن‌ شامل دروغ‌های شرم‌آوری هم هستند، و یا مانند اندرزنامه‌هایی که ممکن است‌ دستور‌ العمل‌های سودمندی باشند ولی چنانچه به طور کامل رعایت شوند مهلک خواهند بود. امّا-آیـا این نگرش عجیب و مسخره نیست؟طبعا[خواهید گفت که‌]علم بدون شک همیشه‌ در خط مقدم پیکار با مرجع‌گرایی‌1و خرافات‌ بوده‌ است. [یا آنکه‌]افزایش آزادی فکری خود از قید عقاید مذهبی را مدیون علم هستیم؛[یا آنکه‌]رهایی بشریت از یـوغ اشـکال فکری خشک و کهنه را مدیون علم هستیم. [و اینکه‌]امروزه دیگر‌ این‌ اشکال فکری صرفا خواب‌هایی بد هستند-و همهء این مطالب را نیز از علم آموخته‌ایم. علم و روشنگری هر دو یک چیز هستند- حتی افراطی‌ترین مـنتقدان جـامعه چنین باوری دارند. [برای‌ نمونه‌]‌، کروپوتکین‌2می‌خواهد همهء نهادها و اشکال عقیدتی سنتی را بر اندازد، به استثنای علم. ایبسن از نهانی‌ترین شاخه‌های‌ ایدئولوژی بورژوایی قرن نوزدهم انتقاد می‌کند، ولی علم را دست نـخورده بـاقی‌ می‌گذارد‌. لوی‌ استروس به ما آموخته است‌ که‌ بر‌ خلاف تصور مرسوم، فکر غربی قلهء بی‌همتای دستاورد انسانی نیست، ولی او هم علم را از طرح خود در مورد نسبی‌ کردن‌ ایدئولوژی‌ها‌ کنار مـی‌گذارد. مـارکس و انـگلس هم یقین داشتند که‌ عـلم‌ یـار و یـاور کارگران در تلاش آنان برای رهایی اجتماعی‌ و فکری خواهد بود. آیا همهء این انسان‌ها فریب خورده‌اند؟آیا همهء آنها‌ در‌ مورد‌ نقش علم اشتباه‌ کرده‌اند؟آیا هـمهء آنـها قـربانی یک خیال واهی شده‌اند؟

پاسخ‌ من به این پرسـش‌ها یـک آری و خیر قاطع است.

اکنون اجازه دهید پاسخ خود را توضیح دهم.

استدلال‌ من‌ شامل‌ دو قسمت است، یکی بیشتر کلی و دیـگری بـیشتر مـشخص است.

قسمت‌ اول‌ آن بیشتر جنبه‌ای کلی دارد در حالی که قسمت دوم آن جنبه‌ای بـیشتر شخصی‌ دارد. یکی‌ بیشتر‌ عام‌ است در حالی که دیگری بیشتر خاص است.

استدلال کلی من ساده‌ است‌. هر‌ ایـدئولوژی کـه سـلطهء نظام فکری جامعی را بر ذهن آدمیان‌ در هم شکند به‌ رهایی‌ بـشر‌ کـمک می‌کند. هر ایدئولوژی که به بشر امکان دهد تا باورهای‌ به ارث رسیده‌ را‌ مورد سؤال قرار دهـد بـه روشـنگری یاری می‌رساند. هر حقیقتی که بدون حساب‌‌ و کتاب‌ باورهای‌ مأثور خود را حـکمفرما بـاشد جـبّاری است که باید برانداخته شود و از هر کذبی‌‌ که‌ بتواند ما را در برانداختن این جبّار یـاری دهـد بـاید استقبال کنیم. از‌ این‌ نتیجه‌ می‌شود که علم‌ قرن هفدهم و هجدهم به واقع ابزاری بـرای رهـایی و روشنگری بود. امّا از‌ آن‌ نتیجه نمی‌شود که‌ علم حتما چنین ابزاری باقی خـواهد مـاند. نـه در‌ علم‌ و نه‌ در هیچ ایدئولوژی دیگری، هیچ چیز فطری وجود ندارد که آنرا ذاتا رهـایی بـخش سازد‌، ایدئولوژی‌ها‌ ممکن‌ است انحطاط یابند و به‌ کیش‌هایی احمقانه تبدیل شوند. نگاه کـنید بـه مـارکسیسم‌. و برای‌ پی بردن به اینکه علم امروز با علم سال 1950 زمین تا آسمان فرق دارد سطحی‌ترین‌ نـگاه‌ کـافی است.

برای نمونه، نقشی را که امروزه علم در تعلیم و تربیت‌ ایفا‌ می‌کند در نـظر گـیرید. از سـنین‌ خیلی‌ کم‌، «واقعیت‌های‌»علمی درست به همان گونه تدریس می‌شوند‌ که‌ در همین قرن گذشته‌ «واقـعیت‌های»مـذهبی تـدریس می‌شدند. هیچ تلاشی برای بیدار کردن‌ توانایی‌های‌ انتقادی محصل انجام نمی‌گیرد تـا‌ او‌ بـتواند امور‌ را‌ در‌ چشم انداز تاریخی‌شان ببیند. در دانشگاه‌ها‌ وضعیت‌ از این هم وخیم‌تر است، زیرا در آنجا شستشوی مغزی بـه نـحو‌ بسیار‌ منظم‌تری صورت‌ می‌پذیرد. البته نه اینکه‌ هیچ نقد و انتقادی وجود‌ نـداشته‌ بـاشد. برای مثال، جامعه و نهادهای‌ آن‌‌ به شـدت، و غـالبا بـه نحوی غیر منصفانه، حتی در دوران تحصیلات ابتدایی مـورد‌ انـتقاد‌ قرار می‌گیرند. امّا این انتقادات‌ شامل‌ حال‌ علم نمی‌شود. در‌ جامعه‌ از احکام دانشمندان بـا‌ هـمان‌‌ احترامی استقبال می‌شود که تـا هـمین اواخر بـرای احـکام اسـقف‌ها و کاردینال‌ها ابراز می‌شد. برای‌‌ نمونه‌ انـگیزهء گـرایش به«اسطوره زدایی»3در‌ مجموع‌ ناشی از‌ تمایل‌ به‌ اجتناب از هر گونه‌ برخورد مـسیحیت بـا اندیشه‌های علمی است. اگر چنان بـرخوردی رخ دهد، آن گاه به یـقین‌ حـق‌ به جانب‌ علم است و نـه مـسیحیت‌. چنانچه‌ در‌ این‌ بررسی‌ فراتر روید خواهید‌ دید‌ که علم به همان اندازهء ایـدئولوژی‌هایی کـه زمانی مجبور بود با آنـها مـبارزه کـند سرکوبگر شده‌ اسـت‌. فـریب‌ این امر را نخورید کـه امـروزه دیگر‌ تقریبا‌ هیچ‌ کس‌ به‌ دلیل‌ هواداری از ارتداد علمی کشته نمی‌شود. این امر هـیچ ارتـباطی با علم ندارد و فقط از سرشت عـمومی تـمدن امروزی مـا سـرچشمه مـی‌گیرد. امروزه‌ مرتدان علم هـنوز با‌ شدیدترین مجازاتی که در تمدن نسبتا شکیبای ما یافت می‌شود مواجه‌ می‌شوند.

امّا-آیا چـنین تـوصیفی کاملا دور از انصاف نیست؟آیا من واقعیت را با کـاربرد واژگـانی‌ تـحریف کـننده و مـغرضانه به‌ صورتی‌ مـخدوش ارائه نداده‌ام؟آیا نـباید وضعیت را به نحوی کاملا متفاوت توصیف کنیم؟گفتم که علم بسیار خشک و قالبی شده است، و دیگر ابزاری بـرای تـغییر و رهـایی نیست، بدون آنکه اضافه کنم علم بـه‌ حـقیقت‌ یـا لااقـل بـه بـخش مهمی از آن دست یافته‌ است. و در نتیجه مخالفان اضافه می‌کنند که با در نظر گرفتن واقعیت فوق در‌ می‌یابیم‌ که قالبی‌ بودن علم ناشی‌ از‌ ارادهء انسانی نیست، بلکه در ماهیت خود امـور نهفته است. زیرا وقتی حقیقت‌ را کشف کرده باشیم-چه چاره‌ای برای ما وجود دارد جز‌ تسلیم‌ شدن به آن؟

این جواب‌ پیش‌ پا افتاده هر چه باشد حرف تازه‌ای نیست و هر وقت ایـدئولوژی مـعینی‌ می‌خواهد ایمان پیروانش را تقویت کند بدان متوسل می‌شود. «حقیقت»واژه‌ای است بیش از حد تصور خنثی. هیچ‌ کس‌ انکار نخواهد کرد که راستگویی کاری پسندیده، و دروغگووی ناپسند است. هیچ کـس ایـن مطالب را انکار نخواهد کرد-با وجود این هیچ کس هم نمی‌داند که حاصل‌ چنین نگرشی چیست‌. در‌ نتیجه به‌ آسانی می‌توان موضوع را تغییر داد و وفـاداری بـه حقیقت را در امور روزانه به وفـاداری بـه حقیقت‌ ایدئولوژی، که چیزی جز دفاع کورکورانه از آن ایدئولوژی‌ نیست، تبدیل‌ کرد‌. و البته‌ به هیچ وجه حقیقت ندارد که ما باید تسلیم حقیقت شویم. انـدیشه‌های‌ بـسیاری زندگی بشر را هدایت ‌‌مـی‌کنند‌. حـقیقت یکی از آنهاست. آزادی و استقلال ذهنی‌ نمونه‌های دیگری است. اگر حقیقت، به‌ مفهومی‌ که‌ برخی از ایدئولوژی پردازان در نظر دارند، با آزادی تعارض پیدا کند، آن گاه ما[حق‌]انتخاب‌ داریم. می‌توانیم از آزادی دست بشوییم. ولی‌ همچنین می‌توانیم حـقیقت را رهـا کنیم‌. (یا آنکه تصوری پیچیده‌تر‌ و سنجیده‌تر‌ از حقیقت را برگزینیم که دیگر با آزادی تعارضی نداشته باشد؛این راه حل هگل بود. »

انتقاد من از علم جدید این است که مانع آزادی اندیشه شده است. اگـر بـرای‌ این کـار دلیل‌ بیاورند که علم به حقیقت رسیده است و اکنون به ناچار از آن تبعیت می‌کند، آن گاه خواهم گفت‌ کـه به جای کشف چنین هیولایی و سپس تبعیت از آن‌، چه‌ بسیار کـارهای بـهتر کـه می‌توان انجام‌ داد.

بخش عام توضیحات من در همین جا به پایان می‌رسد.

[امّا]استلال مشخص‌تر دیگری هم برای دفـاع ‌از مـوقعیت استثنایی علم در جامعه امروزی‌‌ وجود‌ دارد. به طور خیلی موجز، این استدلال به صـورت زیـر اسـت:1)علم عاقبت روش درست‌ رابرای دستیابی به نتایج یافته است و 2)نتایج بسیاری وجود دارند که بـرتری این روش‌ را‌ ثابت‌ می‌کنند. این استدلالی غلط است-لیکن غالب تلاش‌هایی که بـرای نشان دادن نادرستی آن شده‌ اسـت بـه بن‌بست می‌رسد. روش شناسی اکنون چنان از مطالب پیچیدهء توخالی پر‌ شده‌ که‌ درک‌ خطاهای ساده در پایه‌ و اساس‌ آن‌ بسیار دشوار است. اوضاع درست مانند پیکار با مار نه سر شده‌ است-تا یـکی از سرهای زشتش زده می‌شود، هشت‌ تبیین‌ صوری‌ دیگر جایش را می‌گیرد. در چنین موقعیت یگانه‌ پاسخ‌، برخوردی سطحی است:وقتی پیچیدگی‌4مضمون خود را از دست‌ می‌دهد تنها راه حفظ تماس با واقعیت، برخورد خام‌ و سطحی‌ اسـت‌. ایـن درست همان کاری‌ است که قصد انجامش را دارم‌.

علیه روش

قسمت اول استدلال مدعی است که روشی وجود دارد. این روش چیست و چه کاری می‌کند؟ یکی از‌ پاسخ‌ها‌، که‌ دیگر مثل سابق هوادار ندارد، این اسـت کـه کار علم، گردآوری‌ واقعیت‌ها‌ و استخراج نظریه از آنهاست. این پاسخی قانع کننده نیست زیرا به معنای دقیق منطقی، نظریه‌ها هرگز‌ از‌ واقعیت‌ها‌ نتیجه نمی‌شوند. و اگر بگوییم که با وجود این، نـظریه‌ها پشـتیبان واقعیت‌ها هستند‌، آن‌ گاه‌ به طور ضمنی مفهومی از پشتیبانی را فرض گرفته‌ایم که الف)این نقص را‌ [آشکارا]نشان‌ می‌دهد‌ و ب)آن قدر پیچیده هست که به ما امکان دهد بگوییم واقعیت‌ها تا چه حـد‌ از‌ نـظریه‌ای مـثل نسبیت آینشتاین پشتیبانی می‌کنند. امـّا چـنین مـفهومی امروزه وجود ندارد و احتمال‌ چندانی‌ هم‌ وجود ندارد که هرگز بتوان به آن دست یافت. (یکی از مسائل این‌ است‌ که‌ ما بـه مـفهومی از پشـتیبانی نیاز داریم که بتوان به کمک آن گفت‌ کـه‌ واقـعیت‌ کلاغ‌های‌ خاکستری از«همهء کلاغ‌ها سیاه هستند»پشتیبانی می‌کند. )میثاق گرایان‌5و هواداران مکتب‌ ایده‌آلیسم استعلایی‌‌6به‌ این امر پی برده مـعتقد بـودند کـه نظریه‌ها فقط به واقعیت‌ها شکل‌‌ می‌بخشند‌ و آنها‌ را منظم می‌کنند و در نـتیجه می‌توان آنها را به رغم همه چیز حفظ کرد. آنها‌ را‌ می‌توان‌ حفظ کرد زیرا ذهن بشر آگاهانه یا نـاآگاهانه نـقش نـظم دهندهء خود‌ را‌ ایفا کرده است. [ولی‌]ایراد پیروان این دیدگاه‌ها آن است کـه چـیزی را به ذهن نسبت می‌دهند‌ که‌ می‌خواهند در تبیین جهان به کار بندند، یعنی این نکته که جـهان‌ بـه‌ گـونه‌ای منظم کار می‌کند. فقط یک دیدگاه‌‌ وجود‌ دارد‌ که بر همهء این دشـواری‌ها غـلبه مـی‌کند‌. این‌ دیدگاه دوبار در قرن نوزدهم مطرح شد، یک بار جان استوارت میل در‌ رسالهء‌ جـاودانی دربـارهء آزادی آن را‌ مـطرح‌ ساخت و بار‌ دیگر‌ داروین‌ گرایان که داروین گرایی را به‌ نبرد‌ میان اندیشه‌های تعمیم دادنـد. ایـن دیدگاه با مسأله سرشاخ‌ می‌شود:بدون توسل‌ و مراجعه‌ به نظریه‌های دیگر، نه مـی‌توان نـظریه‌ای‌ را تـوجیه کرد و نه‌‌ می‌توان‌ برتری آن را نشان داد‌. موفقیت‌ یک نظریه را با توسل و مراجعه به نظریه‌ای جـامع‌تر مـی‌توانیم توضیح دهیم(برای‌ مثال‌، موفقیت نظریهء نیوتون را می‌توان‌ با‌ نظریهء‌ نسبیت عام‌ تـوضیح‌ داد‌)؛و از راه مـقایسه آنـ‌ با‌ نظریه‌های دیگر می‌توانیم توجیه کنیم که چرا آن را ترجیح می‌دهیم. چنین مقایسه‌ای برتری‌ نظریه‌ای‌ را کـه انـتخاب کرده‌ایم تثبیت نمی‌کند‌. در‌ واقع، نظریه‌ای‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ایم شاید خیلی هم‌ بـی‌پایه و دارای تـناقض‌های مـنطقی باشد و با واقعیت‌های جا افتاده در تعارض قرار گیرد، ممکن است‌ بسیار‌ پیچیده، ناروشن، و در موارد مـهمی وصـله‌ پیـنه‌ای‌ یا‌ به‌ زبان‌ فنی ارتجالی باشد‌. با‌ این همه، چه بسا از هـر نـظریهء دیگری که در آن لحظه وجود دارد بهتر باشد‌. در‌ واقع‌ ممکن است بهترین نظریه بی‌پایهء موجود باشد‌. از‌ سوی‌‌ دیـگر‌، مـعیارهای‌ قضاوت‌ هم به نحوی مطلق انتخاب نمی‌شوند. پیچیدگی استدلال ما با هـر انـتخاب جدیدی افزایش می‌یابد؛همین طور معیارهای مـا. مـعیارها درسـت همانند نظریه‌ها با یکدیگر رقابت می‌کنند‌، و مـا مـعیارهایی را بر می‌گزینیم که برای موقعیت تاریخی که در آن دست‌ به انتخاب می‌زنیم از همه مـناسب‌تر بـاشند. گزینه‌های رد شده(نظریه‌ها، معیارها، «واقـعیت‌ها») حـذف نمی‌شوند. آنـها عـوامل‌ تـصحیح‌ کننده‌اند(در هر حال، چه بسا در انـتخاب خـود اشتباه کرده‌ باشیم)، و افزون بر این، مضمون دیدگاه‌های برگزیده را روشن می‌سازند. (اگـر سـاختار نظریه‌های‌ رقیب نظریهء نسبیت را بفهمیم‌ خـو‌ نظریهء نسبیت را هم بـهتر درک خـواهیم کرد؛فقط وقتی‌ به مـعنای کـامل آزادی پی خواهیم برد که تصوری هم از زندگی تحت‌ حکومتی‌ خودکامه و از محاسن آن-که‌ کم‌ هـم نـیستند-و نیز از معایب آن در سر داشته بـاشیم. )بـر اسـاس چنین برداشتی‌ دانـش عـبارت است از اقیانوسی از گزینه‌های مـختلف کـه به‌ کمک‌ اقیانوسی از معیارها کانال‌بندی‌‌ و تقسیم‌بندی‌ شده است.

چنین برداشتی از دانش ذهن ما را بـه گـزینش‌های مبتکرانه وا می‌دارد و باعث رشد آن می‌شود. ایـن بـرداشت به ذهـن مـا قـدرت انتخاب، خلاقیت و انتقاد مـی‌بخشد.

امروزه این‌ دیدگاه‌ غالبا به کارل پوپر نسبت داده می‌شود. لیکن میان دیدگاه پوپر و میل‌ تفاوت‌های بسیار اسـاسی وجـود ارد. در وهلهء نخست، پوپر نظریه خود را برای حـل مـسألهء خـاصی در زمـینهء‌ مـعرفت‌ شناسی بسط‌ داد-او مـی‌خواست«مـسألهء هیوم»را حل کند. اما علاقه و اندیشهء میل متوجه شرایط مناسب برای رشد‌ بشر است. معرفت شـناسی او نـتیجهء نـظریهء معینی‌ در مورد انسان‌ است‌، و نه‌ بر عـکس. افـزون بـر ایـن، پوپر تـحت تـأثیر محفل وین همیشه پیش از بحث و بررسی یک نظریه‌، ‌‌شکل‌ منطقی آن را بهبود می‌بخشد، در حالیکه میل هر نظریه‌ای را به همان‌ شکلی‌ که‌ در علم پدیدار می‌شود به کار می‌گیرد. ثـالثا، معیارهای پوپر قالبی و ثابت‌ هستند در حالی‌ که معیارهای میل می‌توانند پا به پای موقعیت تاریخی تغییر کنند. و نکتهء آخر‌ این که معیارهای پوپر‌ رقبا‌ را برای همیشه حذف می‌کنند:نظریه‌هایی که ابطال پذیر نیستند یـا ابـطال پذیرند و ابطال شده‌اند جایی در علم ندارند. معیارهای پوپر روشن، بی‌ابهام، و به طور دقیق‌ صورتبندی شده‌اند؛در حالیکه معیارهای‌ میل چنین نیستند. این امر فقط در صورتی حسن‌ به شمار می‌آمد که خـود عـلم هم روشن، بی‌ابهام، و به طور دقیق صورتنبندی شده، بود. خوشبختانه، علم این چنین نیست.

در درجهء‌ اول‌، هیچ نظریهء علمی انقلابی و جدیدی هرگز به نـحوی صـورتبندی نمی‌شود که به‌ ما امـکان دهـد بگوییم تحت چه شرایطی باید آن را نظریه‌ای در معرض خطر بدانیم:بسیاری از نظریه‌های‌ انقلابی‌ ابطال پذیر نیستند. البته انواع ابطال پذیر آنها همیشه وجود دارند، لیـکن تـقریبا هیچ وقت با گـزاره‌های پذیـرفته شدهء پایه‌ای‌8سازگار نیستند:هر نظریهء نسبتا مهمی نظریه‌ای‌ ابطال شده‌ است‌. افزون بر این، نظریه‌ها نقص‌های صوری نیز دارند، بسیاری از آنها دچار تناقض‌های منطقی، اصلاحات ارتجالی و مانند آنها هـستند. کـاربرد مو به موی معیارهای پوپری‌ علم را نابود می‌کند‌ بی‌آنکه‌ چیز‌ بهتری را جانشین آن سازد‌. معیارهای‌ او‌ به عنوان وسیلهء کمکی‌ علم بی‌فایده‌اند.

در دههء اخیر، متفکران مختلفی، از جمله کوهن و لاکاتوش، به این مـطلب پی بـرده‌اند. عقاید‌ کـوهن‌ جالبند‌ امّا افسوس که بسیار مبهم‌تر از آنند که‌ به‌ چیزی جز بحث‌های جنجالی توخالی‌ دامن زنند. اگـر حرف مرا باور نمی‌کنید، به مطالب چاپ شده نگاهی بیندازید. قـلمرو‌ مـکتوب‌‌ فـلسفهء‌ علم در تاریخ خود هیچ گاه تا این اندازه با‌ هجوم این همه آدم بادمجان دور قاب‌چین و بی‌صلاحیت رو به رو نـبوده ‌اسـت. کوهن حتی آدم‌هایی را که‌ اصلا‌ نمی‌دانند‌ چرا سنگ به زمین‌ می‌افتد تشویق مـی‌کند تـا در مـورد روش‌ علمی‌ با اعتماد به نفس سخن گویند. البته من هیچ‌ ایرادی به نبود صـلاحیت نمی‌گیرم، اما وقتی‌ نبود‌ صلاحیت‌ با تنبلی فکری و ادعای حق به جانبی‌ هـمراه شود چاره‌ای جز اعـتراض‌ نـدارم‌. و این‌ درست همان چیزی است که رخ می‌دهد. آنچه‌ نصیب ما می‌شود اندیشه‌های غلط ولی‌ جالب‌ نیست‌، بلکه یا افکاری است کسالت‌آور یا الفاظی که با هیچ فکر بکری ارتباط ندارد‌. ثـانیا‌، هر جا که می‌کوشیم تا افکار کوهن را مشخص‌تر کنیم معلوم می‌شود که‌ غلط‌ هستند‌. مثلا آیا در تاریخ اندیشه هرگز دوره‌ای به نام دورهء علم‌ متعارف وجود داشته‌ است؟خیر-و هر‌ کس جز ایـن فـکر می‌کند، این گوی و این میدان، خلافش را ثابت کند‌.

دیدگاه‌ لاکاتوش‌ بسیار پیچیده‌تر و سنجیده‌تر از دیدگاه کوهن است. او به جای نظریه‌ها، به برنامه‌های تحقیقاتی نظر‌ دارد‌ که عبارتند از دنباله‌هایی از نظریه‌ها که با روشـ‌های تـعدیل، موسوم به‌ اصول‌ راهنما‌، با یکدیگر مرتبط می‌شوند. هر نظریه‌ای از یک دنباله ممکن است پر از عیب و ایراد‌ و دچار‌ انواع‌ و اقسام ناهنجاری‌ها، تناقض‌های منطقی، و ابهامات باشد. امّا آنچه‌ اهمیت دارد نه صـرف‌ شـکل‌ یک نظریه بلکه گرایشی است که کل دنباله نشان می‌دهد. [در چارچوب چنین دیدگاهی‌]تحولات تاریخی و دستاوردهای‌ یک‌ دورهء طولانی را مورد قضاوت قرار می‌دهیم و نه موقعیت موجود در یک‌ زمان‌ خاص را. بـه ایـن تـرتیب، تاریخ و روش‌ شناسی‌ با‌ یـکدیگر تـرکیب مـی‌شوند و یک کل واحد را‌ تشکیل‌ می‌دهند. بر مبنای این‌ برداشت، برنامهء تحقیقاتی وقتی پیشرفت می‌کند که دنبالهء نظریه‌ها‌ به‌ پیش‌بینی‌های جدید بـینجامد. و بـرنامه تـحقیقاتی‌ وقتی‌ رو به‌ انحطاط‌ است‌ که کار آن فقط جـذب واقـعیت‌ هایی‌ باشد که بدون کمک آن کشف شده‌اند. یکی از برجسته‌ترین جنبه‌های روش‌ شناسی‌ لاکاتوش این است‌ که چنین ارزیابی‌هایی‌ دیـگر در بـند قـواعد‌ روش‌ شناختی نیستند، همان قواعدی که‌ به‌ دانشمند امر و نـهی می‌کند که کدام برنامهء تحقیقاتی را حفظ کند و کدام را‌ رها‌ سازد. دانشمندان می‌توانند لجوجانه هواخواه‌ یک‌ برنامهء‌ رو به انـحطاط‌ بـاقی‌ بـمانند، آنان حتی می‌توانند‌ کاری‌ کنند که این‌ برنامه از رقبای خود سـبقت گـیرد، و در نتیجه هر گامی که‌ بر‌ می‌دارند گامی معقول است(به شرط‌ آنکه‌ برنامه‌های رو‌ به‌ انحطاط‌ را هـمچنان رو بـه‌ انـحطاط خوانند و برنامه‌های رو به پیشرفت را رو به پیشرفت). این مطالب همه نشان می‌دهند‌ کـه‌ لاکـاتوش الفـاظی ارائه می‌دهد که صرفا‌ در‌ ظاهر‌ عناصر‌ یک‌ روش شناسی را‌ تشکیل‌ می‌دهند؛او روش شناسی معینی ارائه نمی‌دهد. [به عـبارت دیـگر]، بـنابر پیشرفته‌ترین و سنجیده‌ترین روش شناسی موجود‌، روشی‌ وجود‌ ندارد. پاسخ من به بخش اول استدلال‌ مشخص‌ در‌ هـمین‌ جـا‌ خاتمه‌ می‌پذیرد.

علیه نتایج

بنابر قسمت دوم استدلال مشخص، علم شایستهء موقعیت خاصی اسـت زیـرا نـتایجی‌[بسیار] به بار آورده است. این نکته فقط وقتی استدلالی پذیرفتنی می‌شود که‌ بتوان فرض کـرد کـه هیچ چیز دیگری هرگز نتیجه‌ای به بار نیاورده است. حال گیریم که تـقریبا هـمهء کـسانی که موضوع‌ را مورد بحث قرار می‌دهند چنین فرض کنند. همچنین‌ گیریم‌ که اثبات غلط بـودن ایـن فرض کار آسانی نباشد. اشکال زندگی متفاوت با علم یا از بین رفـته‌اند یـا چـنان انحطاط یافته‌اند که هر نوع‌ مقایسهء منصفانه‌ای غیر ممکن‌ است‌. مع هذا وضعیت حاضر بـه بـدی دهـهء گذشته نیست. ما اکنون‌ با روش‌هایی در تشخیص و درمان پزشکی آشنا شده‌ایم کـه بـسیار مؤثرند(و چه‌ بسا‌ موثرتر از روش‌های مشابه در‌ پزشکی‌ غربی باشند)ولی در عین حال بر ایدئولوژیی اتکا دارند کـه از ریـشه‌ با ایدئولوژی علوم غربی متفاوت است. ما اکنون می‌دانیم که پدیده‌هایی‌ چـون‌ تـله‌پاتی و تله‌کینسیس( sisenikelet )وجود‌ دارند‌ که رهیافت علمی آنـها را نـادیده گـرفته است، در حالی که‌ ممکن است برای انـجام تـحقیق به سبکی کاملا جدید کارساز باشند. (متفکران قدیم چون‌ هاینریش کورنلیوس آگریپا9، جـان دیـ‌‌10‌، و حتی بیکن از وجود چنین پدیـده‌هایی بـاخبر بودند. ) و عـاقبت-آیـا درسـت نیست که کلیسا روح آدمیان را رستگار مـی‌ساخت در حـالی که علم غالبا درست عکس آن عمل می‌کند؟البته، دیگر کسی‌ به‌ آن هستی‌ شناسی کـه مـبنای این قضاوت را تشکیل می‌دهد باور نـدارد. چرا؟درست به خاطر فشارهای ایـدئولوژیکی کـه مشابه امروزی‌ آنها ما را وا مـی‌دارد کـه فقط به علم گوش فرا‌ دهیم‌ و هر‌ چیز دیگر را نادیده گیریم. همچنین درسـت‌ اسـت که پدیده‌هایی از قبیل تله‌کینسیس و طـب سـوزنی مـمکن است ‌‌عاقبت‌ جـذب بـدنهء علم‌ شوند و در نتیجه پدیـده‌هایی«عـلمی»خوانده شوند، لیکن این امر‌ فقط‌ پس‌ از مقاومت در طی‌ دوره‌ای طولانی رخ می‌دهد، دوره‌ای کـه در طـی آن علمی که‌ هنوز شامل آن پدیده‌ها نـیست تـلاش‌ می‌کند تـا بـر آن اشـکال زندگی که‌ چنین پدیـده‌هایی را در‌ بر‌ می‌گیرد چیره شود. و این امر به ایراد دیگری بر قسمت دوم استدلال مشخص منجر مـی‌شود. ایـن واقعیت که علم در برگیرندهء نتایج‌ اسـت فـقط در صـورتی نـکته‌ای مـثبت برای علم مـحسوب‌ مـی‌شد که این نتایج را علم به تنهایی، و بی‌هیچ کمک خارجی، به دست آورده بود. نگاهی سطحی به تـاریخ نـشان مـی‌دهد که علم نتایج‌ خود را هرگز از این طـریق بـه‌ دسـت‌ نـمی‌آورد. وقـتی کـوپرنیک تصوری جدید از جهان ارائه داد، نه‌ به آثار اسلاف علمی خود بلکه به آثار فیثاغورس مسلک دیوانه‌ای چون فیلولائوس‌11مراجعه‌ کرد. اندیشه‌های او را برگرفت‌ و از‌ آنها در برابر همهء معقول روش علمی دفـاع کرد. مکانیک‌ و فیزیک نور تا حد زیادی مدیون صنعتگران است و پزشکی مدیون قابله‌ها و جادوگران. در همین عصر خودمان شاهد بوده‌ایم که‌ چگونه‌ دخالت دولت ممکن است باعث پیشرفت علم شود:وقتی کـمونیست‌های چـین در برابر احکام متخصصان سر خم نکردند و دستور دادند پژشکی سنتی از نو در دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها رواج یابد‌، در‌ سراسر‌ جهان هیاهویی به پا شد‌ که‌ دیگر‌ باید فاتحهء علم را در چین خواند. اما درست عـکس ایـن حادثه رخ داد:علم چین پیشرفت‌ کرد و علم غرب از‌ آن‌ آموخت‌. هر موردی را که بررسی کنیم می‌بینیم که‌ پیشرفت‌های‌ علمی‌ عظیم در اثر دخالت خارجی رخ مـی‌دهند، دخـالتی که بر اساسی ترین و«مـعقول»تـرین قواعد روش شناسانه غلبه‌ می‌کند‌. درسی‌ که باید گرفت روشن است:هیچ استدلالی وجود ندارد که‌‌ بتوان به کمک آن نقش استثنایی علم در جامعهء امروز را ثـابت کـرد. علم کارهای زیادی انـجام دادهـ‌‌ است‌، ولی‌ ایدئولوژی‌های دیگر نیز همین تأثیر را داشته‌اند. علم غالبا منظم عمل‌ می‌کند‌، ولی‌ ایدئولوژی‌های دیگر نیز چنین می‌کنند(کافی است که به اسناد مباحثات عقیدتی بسیاری که در‌ تاریخ‌ کـلیسا‌ صـورت گرفته است مراجعه کنید)و، افزون بر این، قواعد معین و مسلطی وجود‌ ندارند‌ که‌ رعایتشان در هر موقعیتی الزامی باشد. هیچ«روش شناسی علمی»وجود ندارد که‌ بتواند‌ علم‌ را‌ از همهء چیزهای دیگر مـتمایز سـازد. علم صـرفا یکی از ایدئولوژی‌های متعددی‌ است که‌ جامعه‌ را به پیش می‌راند و باید با آن همان رفتاری را داشت که با‌ سـایر‌ ایدئولوژی‌ها‌. (این حکم حتی در مورد پیشرفته‌ترین و دیالکتیکی‌ترین قسمت‌های علم نیز صـادق اسـت). ایـن‌ نتیجه‌ چه‌ پیامدهای دیگری به دنبال دارد؟

مهمترین پیامد این است که باید میان دولت و علم‌ جدایی‌ صوری‌ ایـجاد ‌شـود، درست‌ به همان گونه که امروز میان دولت و کلیسا جدایی صوری وجود دارد‌. علم‌ مـی‌تواند در جـامعه‌ نـفوذ داشته باشد ولی فقط تا آن حد که‌ هر‌ گروه‌ سیاسی یا گروه فشار دیگری مجاز اسـت بر جامعه‌ تأثیر بگذارد. در مورد طرح‌های مهم‌ می‌توان‌ با‌ دانشمندان مشورت کرد ولی قـضاوت نهایی باید به نـهادهای مـشورتی آزاد و منتخب‌ مردم‌ واگذار شود. بیشتر اعضای این نهادها باید از میان مردم‌ عادی باشند. آیا مردم عادی می‌توانند‌ به‌ قضاوت درستی دست یابند؟بی‌تردید آری، زیرا در توانایی، پیچیدگی‌ها و موفقیت‌های علم بسی اغراق‌ شده‌ است. یـکی از سرور انگیزترین تجارب‌ روزمره‌ این‌ است‌ که چگونه یک وکیل، که از مردم‌ عادی‌ است، می‌تواند در دادگاه، نقاط ضعف‌ شهادت یا نظر کارشناسی با صلاحیت‌ترین کارشناس‌ها‌ را‌ بر ملا سازد و از این‌ طریق‌ هـیأت‌ مـنصفه‌ را‌ در‌ صدور رأی هدایت کند. علم، کتاب‌ سربسته‌ای‌ نیست که فقط پس از سال‌ها کارآموزی فهمیده می‌شود. علم فعالیتی فکری‌ است‌ که هر فرد علاقه‌مندی می‌تواند به‌ بررسی و نقد آن بپردازد‌ و اگر‌ دشوار و عمیق بـه نـظر می‌رسد‌ به‌ دلیل تبلیغات منظم و گمراه کنندهء بسیاری‌ از دانشمندان است. (هر چند خوشبختانه همهء‌ آنان‌ در این کار دخیل نیستند‌. )نهادهای‌ دولتی‌، وقتی دلیلی برای‌ رد‌ کردن قضاوت دانشمندان دارند‌، هـرگز‌ نـباید در این کار تردید کنند. چنین ردّی‌ افکار عمومی را پرورش می‌دهد، و به‌ مردم‌ اعتماد به نفس بیشتری می‌بخشد، و حتی‌ چه‌ بسا در‌ بهبود‌ اوضاع‌ مؤثر افتد. در مورد‌ تعصب افراطی و چشمگیر نهادهای عـلمی مـی‌توان گـفت ای‌ کاش وقایعی از قبیل قـضیهء لیـسنکو12‌بـیشتر‌ رخ دهد. (در قضیهء لیسنکو نیز‌ ایراد‌ اصلی‌ دخالت‌‌ دولت‌ نیست، بلکه دخالت‌ توتالیتر‌ یا خودکامه واری است که مخالفان را می‌کشد به جای آنـکه‌ صـرفا تـوصیهء آنها را نادیده‌ گیرد‌. )درود‌ بر بنیاد گرایان مسیحی کـالیفرنیا کـه توانستند‌ صورت‌بندی‌‌ خشک‌ مغزانهء‌ نظریهء‌ تکامل‌ را از کتاب‌های درسی حذف کنند و به جای آن روایت سفر پیدایش‌ را قرار دهند. (لیکن یـقین دارم آنـها نـیز اگر فرصت می‌یافتند جامعه را به تنهایی‌ اداره کنند به همان‌ انـدازهء دانشمندان امروزی متعصب و توتالیتر می‌شدند. )

ایدئولوژی‌ها چیزهای خیلی خوبی هستند ولی به شرط آن که در کنار ایدئولوژی‌های دیگر به کـار آیـند. بـه محض آن‌ که‌ محاسنشان به حذف مخالفان بینجامد، کسالت‌آورد و جزمی‌ مـی‌شوند. )امـا مهم‌ترین تغییر باید در رشتهء تعلیم و تربیت رخ دهد.

(*)این نوشته ترجمهء بخشی از مقالهء زیر است:

luap dnebareyef ,” woh‌ ot‌ dnefed yteicos tsniaga ecneics ” ni gnikceh. i ( . de ), ciftneics snoitulover ,1891, . pp 651-761.

پی نوشت‌ها:

(1). Pmsinairatirohtua

(2). niktopork ، انـقلابی و آنـارشیست روس، 1842-1921.

(3). Pnoitazgolohtymed‌

(4). Pnoitacitsihpos‌

(5). Pstsilanoitnevnoc

(6). latnednecsnart Pstsilaedi

(7). da Pcoh‌

(8). detpecca‌ cisab Ptnemetats

(9). appirga nov miehsetten هـاینریش کورنلیوس آگریپا، پزشک، شیمیدان و فیلسوف آلمانی، 1486-1535.

(10). nhoj Peed

(11). Psoalolihp

(12). oknessyl ، گیاه‌شناس و زیست‌شناس شوروی‌ سابق‌، 1897-1976، هوادار طـبقاتی‌ سـاختن‌ هـمهء علوم، از جمله علوم اثباتی بود. نظریه‌های او برای مدتی در شوروی با اقبال رسمی رو به رو شـد امـا سـپس با انتقاد و رد کامل مواجه گشت.

 

 

این مقاله در شماره یک «ارغنون» به تاریخ بهار 1373 منتشر شده است.

Related Posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *