Close

شارون تراویک و آرایه های فرهنگی علم

در این مقاله، شارون تراویک، استاد مطالعات فرهنگی علم و فناوری و مطالعات ژاپن در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس (یو. سی. ال. ای) توجه ما را به آرایه های فرهنگی حک شده در بطن معرفت شناسی جستارعلمی جلب می کند.  او استدلال می کند که بسیاری از باورهای ما درباره “علم” زاییده اندیشه ها و اشکال اندیشیدنی هستند که دیگر برای توصیف دقیق فعالیت های علم ورزان در عمل کفایت نمی کنند.  او سپس ما را دعوت می کند که راه های تازه ای را برای دقیق اندیشیدن و جالب اندیشیدن در مورد پیچیدگی ها، بی ثباتی ها، گوناگونی ها، و بی قاعدگی های آنچه به صورت یک کلیت واحد “علم” می نامیم امتحان کنیم:
یگانگی، دوگانگی، سه گانگی، چهارگانگی، و پیچیدگی: “آرایه های فرهنگی علم”

شارون تراویک

صداهایی از مسند قدرت

بسیاری خواهند گفت که کتاب “ساختار انقلاب های علمی” توماس کوهن که بیش از ۳۰  سال پیش در ۱۹۶۲ منتشر شد، تحقیقات جدید تجربی در مورد فعالیت های علم ورزان را پایه گذاری کرد ( قطعاً کسان دیگری هم بودند که بحث های مشابهی بر علیه روشهای قدیمی تر در مورد تحقیقات علمی  مطرح می کردند) .  علیرغم این واقعیت، اثر کوهن در واقع ذکرهای آشنای علم را مخدوش نکرد .  تا اواخر دهه ی ۷۰ بیشتر تحقیقات فلسفی ، جامعه شناسی و تاریخی در مورد علم، فناوری، و پزشکی همچنان این باور را تائید و تقدیس می کردند و برایشان جای تردید نبود که علم ورزان راهی کامل و قطعی برای دست بابی به دانش پیدا کرده اند که کاملاً از هر گونه محدودیت انسانی بری ست.
من مایلم  که به طور بسیار مختصر برخی از این باورهای قدیمی را که معمولاً اول بار در صفحات کتابهای درسی دوران دبیرستان یا دانشگاه، یا شاید هم در موزه ها و تلویزیون با آنها برخورد کرده ایم و اغلب در ذهن ما باقی مانده اند  مرور کنم:

* تازمانی که گالیله روش تحقیق تجربی را اختراع کرد، تقریباً همه ی بحث های مهم در مورد پدیده های جهان جنبه نظری داشتند.
* نظریات گالیله به خاطر اینکه با عقاید مذهبی آن زمان تناقض  داشت توسط کلیسای واتیکان رد شد.
* فرانسیس بیکن طرح ایجاد آزمایشگاه را ریخت و روند تحقیقاتی را که امروز روش علمی نامیده می شود پایه گذاری کرد.
* مطبوعات چاپی باز- تولید و چرخش صحیح و دقیق داده های تجربی را میسر کردند.
* ایزاک نیوتن نظریه و ابزار استفاده از ریاضیات در تحلیل داده های تجربی را اختراع کرد.
* روش علمی بر پایه شک ورزی و دید انتقادی بنا شده است .
* روش علمی تمامی متغیرها دریک آزمایش را شناسایی و کنترل می کند .
* تحلیل علمی همان تحلیل محاسبات ریاضی ست.
* دانش علمی به صورت ذره ذره روی هم جمع می شود .
* نظریه ها و داده های علمی زمانی که تلاشهای بعدی برای  نسخه برداری شکست می خورند ، کنار گذاشته می شوند .
* نظریه های علمی جدید به خاطر اینکه داده های تجربی بیشتری را به صورت موجزتری از نظریه های قبلی تشریح می کنند پذیرفته می شوند.
* تفکر و روش علمی با تفکر و حس مذهبی در یک جا جمع نمی شوند.
* استدلال علمی از طریق فرایند القا و استنتاج عمل می کند؛ فرضیات از داده های تجربی موجود منتج می شوند و کیفیت و اهمیت داده های تجربی بر اساس قابلیت استنتاج فرضیات جدید از آنها تعیین می گردد .
* تحقیق علمی از طریق حذف کلیه تعصبات و احساسات محققین به عینیت و بی طرفی دست می یابد.
* تحقیق علمی نسبت به مسائل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، و احساسی موضع بی طرف دارد.
* تحقیق علمی از یک منطق فکری درونی برخوردار است ؛ یک  پس زمینه بیرونی  فرهنگی ، اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی هم برای علم وجو.د دارد که فقط تعیین می کند کدام طرح های علمی بودجه دریافت می کنند یا کاربردی در اجتماع پیدا می کنند {ولی بر خود شکل گیری طرح های علمی اثری ندارد}.
* پیشرفتهایی  که در کیفیت و طول زندگی بشر در ۲۰۰ سال گذشته حاصل شده عمدتا به خاطر به کارگیری نتایج کشفیات علمی بوده است.
* فناوری همان علم کاربردی ست  .
* تحقیقات پایه و کاربردی به سادگی قابل تفکیک هستند .
* میزان “توجه به بعد اجتماعی” (social turn) در تحقیقات علمی چشمگیر است.

برداشت های  سنتی ما از علم  در ابتدایی ترین حالتشان معمولاً به اشکال فرهنگی منبعث ازکلیسای کاتولیک قرون وسطای اروپا می مانند: فهرستی از زندگی قدیسان (نوابغ)، معجزات (کشفیات) آنها، و مکان های مقدس (آزمایشگاه ها) این داستانهای سرشار از احترام را به راحتی می توان در تلویزیون آمریکا ( به خصوص در کانال “دیسکاوری” (Discovery)  و کانال “لرنینگ” (Learning)  و همچنین ایستگاههای نیمه دولتی ) به عنوان مستند های علمی پیدا کرد.

صداهای تازه

همه این نظریات قراردادی در مورد علم به صورت قدرتمندی در خلال ۳۰ سال اخیر به وسیله انسان شناسان، اقتصاددانان و تاریخ شناسان، جامعه شناسان، و فلاسفه به چالش کشیده شده اند.  ادامه دادن به این باورها نشاندهنده عدم آشنایی با آثاری ست که به نقد آنها پرداخته اند. با کمال تعجب، کسانی که من می بینم هنوز بیشترین اعتقاد را به این مجموعه باورها  دارند، اعضا هیئت علمی رشته های علوم انسانی و دانشجویان کارشناسی رشته های مهندسی و علوم پایه هستند .  جای تعجب می بود اگر این مساله هیچگونه عواقب جدی در بر نداشت: این عقاید قدیمی تفکر دقیق در مورد علوم ، فناوری ها، و عاملان و و مصرف کنندگان آنها را بسیار مشکل می کنند.

مواجه خود من با این برداشت که این باورهای قدیمی توصیف غلطی از کار علمی  در عمل ارائه می دهند در اثر کار با دانشمندانی که بعدا موفق به دریافت جایزۀ نوبل شدند اتفاق افتاد.  منظور اینکه کارهای علمی، مهندسی، و پزشکی درخشانی در حال انجامند که به هیچ عنوان با این ورد های قدیمی قابل توصیف نیستند.  زمانی که از دانشمندان فوق الذکر سئوال شد چرا نظریات قدیم هنوز به صورت گسترده در جریان هستند ، جواب دادند که توضیح آنچه آنها واقعا در عمل انجام می دهند برای عموم، دانش آموزان و دانشجویان، و حتی دانشمندان رده پایین تر بیش از اندازه پیچیده خواهد بود.  فکر دیگر آنها این بود که کدام دانشمندی هست که بخواهد از وقت تحقیق خود بزند و به جای آن وقتش را صرف نوشتن درباره این قبیل مسائل کند؟  وقتی از این دانشمندان پرسیدم که آیا چسبیدن به نظریات تاریخ-گذشته به این خاطر نیست که آنها ازادامه حیات این ورد های قدیمی منفعت می برند، معذب شدند و حالتی محتاط و جدی به خود گرفتند.
تحقیقات در رابطه با فعالیت های انسانی که علم ، فناوری، و پزشکی می نامیم از تاریخ نگاری (زندگینامه نوابغ) و فهرست معجزات (“کشفیات بزرگ” و “اختراعات”) به بررسی دقیق اعمال علم ورزان تغییر یافته است.  این تحقیقات به دلایل متعددی انجام می شود: بهبود آموزش علوم پزشکی، فنی، و پایه؛ بهبود سیاستهای مرتبط با بودجه و کاربرد تحقیقات پزشکی، فنی و علمی؛ سازمان دهی نهادهای پزشکی، فنی، و علمی مؤثرتر؛ شناخت روشهای تولید دانش مؤثرتر؛ درک نظام های فرهنگی و اجتماعی تولید، توزیع، و مصرف دانش به صورت محلی یا فراملی؛ و غیره .  این تحقیقات با استفاده از طیف بسیار گسترده ای از روشهای بررسی و تدابیر تحلیلی در بسیاری از مناطق دنیا صورت گرفته که مهمترین آنها عبارتند ازآمریکای شمالی، اروپای شمالی، انگلستان، کشورهای اسکاندینیاوی، هند، ژاپن، استرالیا، و برزیل.

البته بعضی از این تحقیقات به وسیله افرادی صورت گرفته که با “علم” “دشمنی” داشته اند یا “نسبت به علم بی اطلاع” بوده اند، همانطور که بعضی تحقیقات میدانی در انسان شناسی یا کارهای آرشیوی تاریخی یا تفاسیر ادبی توسط محققینی انجام شده که نسبت به موضوع مورد مطالعه خود خصومت داشته اند یا کسانی که نسبت به بعضی رفتارهای اساسی افراد مورد مطالعه شان اصلا درکی حاصل نکرده اند.  این نوع آثارمعمولاً برای سایر محققین چندان جالب نیستند.  در مطالعات علم، فناوری، و پزشکی، به طور کلی، حدس من این است که شاید پنجاه درصد محققین فوق الذکر دارای مدارک کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکتری، یا پزشکی عمومی در زمینه های مختلف علم، مهندسی، یا ریاضیات باشند.  در تحقیقات میدانی انسان شناسی، ما معمولا از ابتدا در ضوابط و روابط اجتماعی و سایر جنبه های فعالیت هایی که قصد مطالعه شان را داریم خبره نیستیم؛ بالواقع، ما خبره بودن در ساز و کارهای اجتماعی میدان مورد مطالعه یا متخصص شناخته شدن توسط متخصصان آن میدان از ابتدا را مانع بررسی و شناخت صحیح متصورات و اعمال گروه مورد مطالعه می دانیم.  البته این بدان مفهوم نیست که ما نسبت به دانش هایی که برای جوامع مورد مطالعه ما اساسی محسوب می شوند بی اطلاع باقی بمانیم.

در حال حاضر، تعدادی “یافته ها”ی اجماعا مورد قبول از خلال ۳۰ سال تحقیق  در زمینه فعالیت های  علمی، پزشکی، و مهندسی به دست آمده است :

* آنچه “علم” نامیده می شود فعالیتهای متعدد، و نه فقط یک فعالیت واحد، را در برمی گیرد؛ آنچه “روش علمی” نامیده می شود روش های متعدد، و نه فقط یک روش واحد، را در برمی گیرد.  این بدان معنی ست که هر زیر مجموعه تحقیق اعمال تحقیقاتی خاص خودش را دارد.  بنابراین، از این لغات باید به صورت جمع، و نه مفرد، استفاده شود: علم-ها و روش-های علمی.
* آیین نگارش متون علمی در دو قرن اخیر همگرا بوده و تغییر چندانی پیدا نکرده است.  برای مثال، هر گونه ارجاع به عاملیت  دانشمندان در حین تحقیق به حداقل رسیده است.  ارائه مکتوب یافته های تحقیق به طرز قابل توجهی قراردادی و بی شاخ و برگ شده است .تقریباً غیر ممکن است که آزمایشی را بر اساس اطلاعات داده شده در مقالات علمی باز تولید کرد.  من به شدت شک دارم که مقاله ای که روند کامل انجام یک آزمایش یا حتی “تجربه فکری” را همانطور که بوده به روی کاغذ آورده در هیچ کدام از رشته های علمی قابل چاپ باشد.  هدف از انتشار مقالات علمی اعلام یافته ها و ادعای کشف آنهاست، و برای این کار یک روش نگارش فرمولی و موجز کفایت می کند.  در بعضی رشته ها ، نوشتن مقالات علمی غالبا به فردی که در گروه از پایین ترین مرتبه برخوردار است واگذار می شود؛ قدرت مدعا از نحوه نگارش خاص یا ابتکاری حاصل نمی شود.  در حقیقت، ادعاها به حالت فرمولی بیان می شوند.

در ادامه:

* دسترسی به دانش علمی به شدت  انحصاری ست.  این بدان معنی ست که دستیابی به موارد زیر تنها با داشتن شرایط خاص امکان پذیر است: مراحل مختلف آموزش؛ بودجه، موقعیت شغلی، انتشار مقاله یا کتاب، شرکت در کنفرانس ها؛ شبکه های محققین فعال؛ دانش ضمنی (دانش عملی تعیین کننده ای که هرگز در مقالات یافت نمی شود ولی بدون آن هم فهم یا بازتولید یک آزمایش هرگز امکان پذیر نیست)؛ گروه هایی که تعیین اولویت های حال و آینده از نظر مسائل، روش ها، و ابزار تحقیق در دست آنهاست؛ و روند تعیین و یازنگری آوازه محققین.  برای دسترسی سطوح مختلفی وجود دارد: به این معنی که شخص ممکن است به سطوح خاصی از آموزش دست پیدا کند ولی نه به همه آنها، یاهیچ دسترسی به آموزش پیدا نکند، یا به همه سطوح دست پیدا کند ولی به جای مهمی هم نرسد، یا به مکانهای آموزشی راه پیدا کند ولی فقط به عنوان دستیار، و غیره.

·         انتخاب یک مسأله برای تحقیق علمی فرایندی ست به شدت وابسته به امکانات موجود.

·         ابزار و وسائل آزمایش علائمی از خود صادر می کنند؛ قضاوت اینکه این علائم با اطلاعات مهم در مورد دنیای بیرون اشاره و تطابق دارند یا خیر بر عهده دانشمندان است.

·         هر چه روند تحقیقات پر هزینه تر باشد، احتمال حمایت جامعه علمی از تخصیص بودجه به تکرار آزمایش ها کمتر است.  در پر هزینه ترین تحقیقات، تکرار هیچ جایی ندارد.  در چنین رشته هایی درستی اطلاعات را از راه های دیگری اثبات می کنند.  مخصوصا به دست آوردن اطلاعات مشابه از آزمایش های بسیار متفاوت و اشکال بسیار متفاوت تحلیل به اثبات درستی داده ها کمک می کند.

·         قضاوت در مورد اینکه چه اطلاعات تجربی به عنوان حقایق علمی پذیرفته می شوند و کدام نظریه ها مهم هستند یک فرایند جمعی ست که آنها که عملا قدرت مشارکت دارند در آن دخیلند، و نه همه دانشمندان فعال در آن رشته.

·         خاتمه بحث ها در مورد موقعیت اطلاعات و نظریه ها نه از طریق یافته های قاطع که حقیقت آنها را آشکار می کند که از طریق اجماع بر سر مفید بودن یا نبودن اطلاعات و/یا نظریه ها توسط رای دانشمندانی که حق شرکت در این بحث ها را دارند حاصل می شود.

·         اشکال استدلال که در جامعه علمی برای تفسیر علائم صادره از لوازم آزمایش به کار می روند تکرار همان اشکال شناخته شده استدلال بشری هستند.

·         تحلیل ریاضی قسمت خیلی محدودی از تحقیق را شامل می شود .  به عنوان مثال، در تحقیق میدانی من در عرض بیش از ۲۰ سال در میان  فیزیکدانان  تجربی، افراد معمولا گزارش می دهند که به طور متوسط در ماه در حدود ۳ ساعت  تحلیل ریاضی انجام می دهند .  بر خلاف آن، زمان زیادی صرف شمارش و اندازه گیری می شود.

·         به مدت چندین قرن ، مناظرات دانشمندان احتمال گرایانه و نه علت گرایانه بوده است؛ بعضی می گویند که از زمانی که استفاده از حساب دیفرانسیل نزد دانشمندان معمول شد، تحلیل های ریاضی شان حالت نسبی به خود گرفت.

·          از آنجا که باور ها و فعالیت های علمی، فنی، و پزشکی ساخته و پرداخته گروه های انسانی هستند، ماهیت آنها لزوما اجتماعی و انسانی ست.  از آنجا که این باورها و فعالیت ها درباره دنیای پدیده ها هستند، غالبا، ولی نه همیشه، مستلزم نوعی ارتباط با دنیای پدیده ها هم هستند.  اینکه یک ارتباط ارضا کننده با دنیای پدیده ها شامل چه چیزهایی باید بشود لزوما محل بحث و جدل در بین علم ورزان است.

·         علم به وسیله کسانی تعریف می شود که توان فراهم کردن امکانات برای کاری که به نظرشان علمی می آید را دارند، مثلا کاری که بودجه اش توسط یکی از سازمان های معتبر و پرآوازه  دولتی، نیمه دولتی، یا غیر دولتی آمریکا تامین شده باشد علمی محسوب می شود.

حرف های بیشتری برای گفتن وجود دارد، ولی این فهرست به اندازه کافی طولانی شده است.  من صرفاً خواستم به آنچه تاکنون درباره فعالیت های علمی، فنی، و پزشکی توسط محققین در این رشته ها بیان شده و به طور گسترده ای مورد بحث و قضاوت قرار گرفته اشاره کنم.  آیا هنوز بعضی از مردم با بعضی از این یافته ها مخالفت می کنند؟ مطمئنا.  آیا این باعث تغییر این واقعیت می شود که اکثر محققین این یافته ها را به عنوان اصول عادی دانشی مشترک پذیرفته اند؟ نه.

متاسفانه بحث در مورد فعالیت های علمی، فنی، و پزشکی بیش از اندازه بر پایه نکات قراردادی، هر چند گرانمایه، در مورد اینکه “علم” چه هست و چه نیست استوار شده است.  پس چگونه است که هنوز عده زیادی از مردم برداشت هایی چنین پرطمطراق درباره علوم پایه، مهندسی، و پزشکی دارند و آنها را با صدای مخصوص گروه کر یا صدایی مهیب چون مشتی بر صورت شنونده بیان می کنند؟  این سوالی ست بزرگ، جالب، و مناسب برای تحقیقات فرهنگی، روانشناسی، تاریخی، سیاسی، فمینیستی، اقتصادی، انسان شناسی، و اجتماعی.  در حال حاضر می خواهم که از فهرست کوتاه من از نکاتی که یک نسل از محققین در اطراف و اکناف دنیا در مورد نظریه های مختلف مربوط به “علم” آموخته اند کمک گیریم تا گامی  فراتر از متون مقدس قدیمی برداریم .  در ضمن امیدوارم که این فهرست درهای تازه ای از گفتگو برای ما بگشاید .

آرایه های رقص : یک گام، دو گام، سه گام، چهار

من مشتاقم خودمان را در حال بحث بر سر روشهای مختلف  تحقیق، روشهای مختلف تولید نظر، روشهای مختلف  قضاوت ، آموزش ، روش های مختلف حل مسائل، روش های مختلف نگارش، روش های مختلف معناسازی، ببینم، و ببینم آیا این تنوع اصلا جالب هست یا نه .  من دوست دارم ما این کار را به دانشجویانمان آموزش دهیم .  مطمئناً بعضی از ما گاهی دوست داریم از طریق مختصات ، ابزار ، هنجارها، خطوط، جعبه ها ، قسمت ها، و طبقه بندی ها بیندیشیم .  من در علوم انسانی و هنرها همان تعداد آدمهای این چنینی می شناسم که در علوم پایه، مهندسی، و پزشکی.  در حقیقت، همه ما می دانیم که این سبک  اندیشه تاریخی طولانی در امور بشری داشته است .  ترتیبات باغهای آندره لو نوتر، جدول های تناوبی عناصر، راهنمای سن بندیکت برای گرداندن صومعه ها، نقشه شهر کیوتو، و استدلال های دکارت همه مثالهای واضحی از این سبک اندیشه هستند.  این ترتیبات زمانی و مکانی هستند که مناظر فاخر و جایگاه های ممتاز را می آفرینند؛ نقاط دورافتاده و مرزها را می آفرینند؛ بیرونی ها و اندرونی ها را می آفرینند.  هر چه در نقشه نمی گنجد به بی نظمی، به آشوب، منسوب می شود.  “اصل عدم شمول میانی” بر همه چیز مستولی می گردد.
البته،همیشه متغیر هایی درون این سبک اندیشه وجود دارد.   اول از همه، همیشه دو گانه ها، سه گانه ها ، و چهارگانه هایی وجود دارند.  بر شمردن اینها خود به تنهایی کافی ست که ما را برای یک نیمسال تحصیلی کامل مشغول نگاه دارد.  برای شروع، به این فهرست دوگانه های معمول توجه کنید: عینی/ذهنی، عقل/احساس، مثبت/منفی، و خیر/شر.  سپس سه گانه ها به صدا در می آیند: تز/آنتی تز/سنتز، پدر/پسر/روح القدس، مثلث های لوی استراوس، و استقرا/کسر/. قیاس.  چهارگانه ها می کوبند و جلو می آیند : شمال/شرق/جنوب/غرب، مختصات دکارت، و البته چهارچوب های تحلیلی ارائه شده توسط مری داگلاس، ای. جی. گریماس، و یورگن هابرماس.  و سپس  جداول بزرگ سلسله مراتب با تقسیم بندی های دو قسمتی و شاخه ها به میان می آیند . کارل لینه نمودارهای بی نظیری از این سبک اندیشیدن در اختیار ما قرار داده است؛ همینطور هم داروین، و نظریه پردازان خویشاوندی، و طراحان الگوهای تصمیم گیری.  البته، دوگانه ها، سه گانه ها، چهارگانه ها، ونمودارهای درختی نمونه های مشابهی را در عالم شعر، موسیقی، نقاشی، مجسمه سازی، معماری، رقص، ونثر  دارد.  من فکر می کنم خیلی کیف دارد که هر عقیده ای را از ورطه دوتایی ها، سه تایی ها، و چهارتایی ها بگذرانیم و در آخر هم با یک فراز و فرود از پلکان سلسله مراتب به سبک بازبی برکلی {کارگردان رقص-تاتر} به کارمان پایان دهیم.

تمرکز صرف  بر سادگی، باثباتی، همگونی، رده بندی، قاعده مندی، و سلسله مراتب البته می تواند محدود کننده باشد.  علاوه بر این، هر روش معناسازی اشکال و دغدغه های منحصر به خود را دارد.  مطمئنا نوعی زیباشناسی خالص سازی در روش های ذهنی و جسمی که در بند پیش شرح دادم به چشم می خورد.  زیباشناسی که تیغ ویلیام اوکام {فیلسوف انگلیسی قرن ۱۳ که طرفدار ساده نگاری و ایجاز بود} را بالای سر می چرخاند و هر چه را طبقه بندی پذیر نباشد می برد و دور می اندازد، و چیزی ورای نظم را بر جای می گذارد.  در اینجاست که  بعضی از دانشجویان من همیشه می پرسند: ولی چه راه دیگری وجود دارد؟ من همیشه از اینکه آنها راه دیگری برای اندیشیدن دقیق نیاموخته اند به شگفت می آیم.

توهین به مقدسات

و اما چه راه دیگری وجود دارد؟  برای شروع، من تک ها را کنار گذاشتم : یگانه ها و جهان شمول ها را.صرف نام بردن از آنها یکی از مشکلات ما با آنها را عیان می کند.  آخر ما چگونه به باور به چنین کلیت های واحد غریبی رسیده ایم: علم، مرد، زن، دولت، عدالت، شر، عشق، حقیقت، زیبایی، منطق؟  چگونه است که در این زمان، در این مملکت {ایالات متحده آمریکا}، در فضاهای دانشگاهی ما اضافه کردن یک “و” به این کلمات چنین توهین به مقدسات محسوب می شود؟  چرا پیشنهاد اینکه برای مدتی هم که شده با کنار گذاشتن این کلیت های واحد جالب تر، و شاید دقیق تر، بیندیشیم انقدر وحشت زا می نماید؟  صرف گفتن این جملات یک بار در سمیناری باعث شد که فیلسوفی اعلام کند که دیگر در یک اتاق با من نخواهد نشست. آیا حق با ویلیام بلیک {شاعر انگلیسی قرن هیجدهم} نبود که گفت خدا و باقی مسائل همه در اشخاص، اشیا، مکان ها، و زمان های خاص تجلی می یابند؟
“یگانه پرستی” و تحول

چه چیزی مطالعات اجتماعی، جنسیتی و فرهنگی علم ، فناوری، و پزشکی ۳۰ سال گذشته را به هم متصل می کند؟ قطعاً هیچ نظریه، روش، یا راه واحدی برای تعریف سوالات ما وجود نداشته است.  تجربه گرایان (empiricists)، نام گرایان (nominalists)، پست مدرنیست ها(post-modernists)، معرفت شناسان فمینیست

(feminist epistemologists)، پیروان نظریه عامل-شبکه (actor-network-theorists)، مارکسیست های  پسا-گرامشی و پسا-آلتوزر(post-Althusser/post-Gramscian Marxists)، تحلیل گران سیستم

(systems analysts)، پیروان نظریه آشوب (chaos theorists) ، تحلیل گران گفتمان (discourse analysts)، پیروان روش های قوم نگارانه (ethnomethodologists)، پسا استعمارگرایان (post-colonialists)، ساخت گرایان (constructivists) و دیگران در میان ما واقعا چه چیز مشترکی می توانند داشته باشند؟  به صورت جمعی (گرچه بیشتر ما روی هم ریخته شدن حتی برای یک لحظه را تقبیح خواهیم کرد) می توان گفت که کل این نسل ازپژوهش قطعا مساله یگانگی در مورد علم و فناوری را بیرون انداخته است.  این گناهی ست که ما همه با هم مرتکب شده ایم:

سایر یگانگی ها هم از میان برخاسته اند: هنرهای اروپایی دیگر معیار کل جهان محسوب نمی شوند؛ “شرایط انسانی” دیگر در اروپا یا آمریکای شمالی به تنهایی تعریف نمی شود.  زیبایی ، حقیقت، و منطق چندگانه و پخش شده اند.  بعضی ها تازه دارند متوجه می شوند که همین اتفاق برای علم هم افتاده است.  نام این دغدغه تک بودن و یگانگی، نظمی که پخش نمی کند، دنیایی پر از اتحاد همزیگرایانه، دنیایی که با یک ضمیر حل ناشدنی آغاز می شود و پایان می یابد، چیست؟  این خشم بر علیه دنیایی از چندگانه های خاص از کجا می آید؟  آیا این همان خشمی ست که عده ای بر علیه دنیای دوار به دور خورشید یا بر علیه دنیای داروینی احساس می کردند؟ چرا بایستی تنها یک راه برای خوب فکر کردن ، یا یک راه برای  لذت بردن از ذهن مان وجود داشته باشد؟ چرا تک همسری ذهنی الزامی ست؟  آیا ما هنوز داریم در مورد یگانه پرستی، سفسطه های مانوی، وبدعت های آلبیژوایی می جنگیم ؟

آیا تفکر بدون یگانگی ها به معنای عدم تفکر دقیق  در مورد خودمان، سایر انسان ها، و دنیای پدیده هاست؟ راههای دیگر معناسازی را چه باید نامید؟  من همیشه برای پاسخ دادن به این سوال به دانشجویان هوش مصنوعی، گرافیک ، و موسیقی نگاه می کنم: من می دانم که آنها می توانند با قدرت تمام در مورد پیچیدگی، ترکیب، بی ثباتی ها، گوناگونی ها، تبدیلات، بی قاعدگی ها، الگوها، شکل پذیری، و تنوع در اجراهای هنری، طرح های تحقیقاتی، طراحی ابزار، تصاویر، طراحی نرم افزار، نت های موسیقی و تحلیل اطلاعات سخن گویند.  آنها این راهها را همانقدر جذاب از نظر زیبا شناختی و فکری می یابند که برخی دانشجویان فیزیک نظریه تعادل را.  “اصل عدم شمول میانی”همیشه جذاب نیست و همیشه هم مصداق ندارد، به خصوص در مورد بهترین ترکیب ها.  راههای نویی برای اندیشیدن درون و درباره علوم و فناوری وجود دارد.  پس بیایید برقصیم.

منبع:

Ross, Andrew, ed. Science Wars. Duke University Press. 1997

منبع: وبلاگ انسان شناسی علم دکتر نهال نفیسی

Related Posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *